یکی از مقامات کویت فاش کرد: "هنگامی که بوش، رییسجمهور وقت، سه سال پیش به کویت رفته بود تا در خصوص حمله به ایران مذاکراتی کند، وی او را از این کار منع کرده است!" مقام کویتی گفت:
"آن زمان ایام محرم بود و شیعیان در کویت و سایر کشورها مشغول عزاداری بودند. من هم از همین فرصت استفاده کرده و به بوش گفتم که حاضرم تو را به یکی از این مجالس شیعیان ببرم تا ببینی که آنها بعد از سپری شدن 1300 سال از کشته شدن یکی از رهبرانشان چطور به سر و سینهی خود میکوبند! حالا اگر شما حمله کنید تا نسلها باید منتظر عواقب آن باشید. بهتر است خود را با آنها درگیر نکنید و بوش هم پذیرفت!"
به سادگی میبینیم که مسألهی عزاداری چه نقش مهمی در زمینگیر کردن دشمن و جلوگیری از حملهی او انجام داده است. این است که امام (ره) نیز میگوید: "ما هر چه داریم از این محرم و صفر است". مسألهی محرم و عزاداری برای سالار شهیدان از دو جهت در پدافند غیر عامل نقش دارد؛ یکی از این جهت که روحیهی جهادی را در مردم زنده نگه میدارد و آنها همیشه در آمادهباش کامل به سر میبرند و دوم اینکه، دشمنان از آن سر در نمیآورند و در تحلیل آن عاجز شده و لذا راه مقابله با آن را نیز پیدا نمیکنند. استفاده از نمادهای مبارزاتی همچون علم برافراشتن یا میمنه و میسره آراستن، نظم و انضباط و هماهنگی را رعایت کردن، به صدای واحد گوش دادن، فرمانبرداری از فرمانده و رعایت سلسله مراتب آیینی مسایلی است که در این هیأت به خوبی اجرا میشود و چنان در عمق حرکات رسوخ کرده که مردم حتی آن را احساس هم نمیکنند. در حالی که در نظام ارتش و کنترولر نظامی تمام این مسایل سالها طول میکشد تا به نوآموزان دیکته شود. در گذشته، در مدرسهی نظام یا دانشکدهی جنگ مرسوم بود برای سلسله مراتبپذیر کردن دانشجویان، به سال بالاییها اجازه میدادند که هر کاری دلشان میخواهد بکنند و هر بلایی که میخواهند بر سر سال اولیها در بیاورند تا آنها باور کنند که باید مطیع بالاتر خود باشند. احترام به پرچم تا مدتها اساتید و دانشجوی نظامی را درگیر خود میکند و نظم و رعایت نوبت و صف، خود علمی وسیع در مدیریت نظامی است. در حالی که کودکان یک هیأت هم میدانند که باید به ترتیب قد بایستند، جلوتر از بیرق حرکت نکنند و به پاها و دستهای رهبر ارکستر یا میاندار مجلس دقت کنند. موزیک نظامی در جمعآوری و به صف کردن نظامیان نقش اساسی دارد تا جایی که مارش نظامی همیشه سر منشأ تمامی موزیکها بوده است. در واقع، موزیک ابتدا برای رزم بوده بعدها به بزم راه پیدا کرده است. زیرا در رزم، مسألهی زندگی و مرگ است اما در بزم چنین حساسیتی نیست. باید افراد یک گروه نظامی به خوبی با موزیک آشنا باشند در حالی که برای مردم تفاوتی بین شیپور بیدارباش، شیپور جمع و یا مارش عزا و حمله قابل فهم نیست. آنان باید این گامهای موسیقایی را به خوبی بشناسند، زیرا یک اشتباه کوچک بین این ردیفهای موسیقی ممکن است به مرگ آنان منتهی شود. مثلاً اگر به جای موزیک حمله، موزیک عقبنشینی پخش شود و سرباز با آن آشنا نباشد، در حالی که همه عقبنشینی میکنند او در میدان باقی میماند و تلف میشود. سرودهای حماسی در حالی که برای مردم ملالآور است ولی برای میدانهای جنگ و تشجیع سربازان بسیار اهمیت دارد. البته ذکر این نکته لازم است که استفاده از نماد شمشیر یا قمه و یا علمکشیهای سنگین اگر دچار تحریف معانی نشده بود، در ادامهی همین مباحث بود. یعنی قمهزنی، یک نوع تمرین شمشیربازی بود که افراد نظامی نیاز شدیدی به آن داشتند ولی در اثر منسوخ شدن شمشیربازی، قمهزنی نیز تغییر جهت داد و به جای تمرین حمله به دشمن، تبدیل به تمرین حمله به خود شد. ما در ورزشهای باستانی به خوبی نقش سپر و گرز را در شکل میل و کباده میبینیم، اما در عزاداری، این قمهزنی از درون، تهی شد و عزاداران به جای تمرین با یکدیگر بر علیه خود تمرین کردند. بر اساس شواهد تاریخی، رقص شمشیر اعراب هنوز در دربار عربستان انجام میشود و شمشیربازان با یکدیگر به تمرین یا بازی میپردازند، در حالی که در قمهزنی، شخص خود را مورد اصابت قرار میدهد. البته برای توجیه این کار میگویند که وقتی حضرت زینب (س)، مصایب امام حسین (ع) را میگفت، از شدت استیصال سر خود را به ستون کجاوه کوبید تا خون از آن بیرون آید و گفت: "در حالی که سر برادرم خونی است، چرا باید سر من سلامت باشد؟" یا کسانی که برهنه میشوند و سینه میزنند، میگویند که این شدت استیصال است. عرب وقتی خبر ناگواری میشنود، سر را برهنه میکند، اما آنها نمیدانند که وقتی کودکان امام حسین (ع) را از اسارت آزاد کردند و به آنها گفتند که چه خواستهای دارید، آنها به جای در خواست آب یا غذا، روسری و چادر خواستند! لذا لخت شدن یا بیحجاب شدن یا بدحجاب بودن در مراسم عزاداری مانند قمه زدن، جزو انحرافات این رسم سیاسی- احساسی است. یکی دیگر از این مراسم، نفوذ علایم شیطانپرستی یا صلیبیگرایی در مراسم است. البته هدف از این نفوذ هم مشخص است و آن از بین بردن محتوای عزاداری است تا از شکل سیاسی- احساسی به مراسمی سنتی و آلوده تبدیل شود. اگر این آلودگیها از چهرهی ماه محرم و عزاداری آن پاک شود، جریانی به وجود میآید که رشادتهای امام حسین (ع) و اهداف او را بیان میکند و این همان چیزی است که همیشه آمادهباش اعلام مینماید و مردم را از ضربهپذیری حفظ میکند.
کلمهی جبهه چون زیاد به کار میرود، از اهمیت آن کاسته شده است لذا کسی از معنای آن کاملاً آگاهی ندارد. کلمهی جبهه دو معنای ادبی و کاربردی دارد؛
در معنای ادبی، کلمهی «جبهه» (وامواژهی عربی)، در فارسی به معنای «پیشانی» و در معنای وسیعتر به معنای «قسمت پیشین هر شیء نسبتاً بزرگ» به کار میرود و در این معنا برابر است با واژهی «front» فرانسوی به معنای «صف مقدم سپاهیان در میدان جنگ» است و به معنای «منطقهای که دو طرف متخاصم در حال جنگیدن هستند» نیز به کار میرود. معانی اخیر از سالیان گذشته با همان کلمهی «جبهه» به فارسی ترجمه شده و اکنون رواج همگانی یافته است اما در معنای کاربردی، جبهه به معنی جمع خطوط مقدم است، یعنی چند خط را که با هم و در کنار هم باشند، جبهه میگویند. اگر جبهه جمع بسته شود، جمعالجمع است مانند لوازمات یا عملیاتها! که این جمعالجمع، غلط مصطلح است و برای تأکید و اهمیت موضوع به کار میرود. بنابراین اگر یک خط مقدم وجود داشته باشد، کسی اصطلاح جبهه را به کار نمیبرد و در جنگهای کلاسیک برای تمرکز بیشتر معمولاً به یک خط حمله بسنده میکنند ولی انقلاب اسلامی وقتی به وقوع پیوست دارای ابعاد وسیعی بود و لذا برای مبارزه با آن هم ابعاد وسیع یا خطوط حملهی زیادی نیاز داشت. حتی در جنگ سخت یا همان حملهی نظامی هم دشمن به طور وسیع و از چند نقطه حمله را آغاز کرد. لذا مقابله با آن هم نیاز به عملیاتهای زیادی داشت و فرماندهی سپاه وقت هم همیشه این اصطلاحات را به صورت غلط به کار میبرد تا اینکه ورد زبان مردم شد. جبههها هم به همین سرنوشت دچار شدند؛ مثلاً وقتی عنوان این پاورقی را جبههها انتخاب کردیم، منظور آن بود که آفندهای دشمن دو یا چند روش شناخته شده نیست و لذا پدافندها هم باید به تعداد آنها و یا بیشتر توسعه داشته باشد. یکی از مواردی که دشمن بر آن بسیار پافشاری میکند تا زمینهی حملات نظامی را آماده کند، مسألهی عقبافتادگی یا توسعهنیافتگی است. آنها سعی دارند با عقبمانده نشان دادن کشورهای دیگر آنان را دچار عقدهی حقارت نمایند و سپس حکومتها یا مذهب را عامل این عقبماندگی معرفی کنند تا مردم آمادگی داشته باشند برای پیشرفت، هر نوع شرطی را بپذیرند، حتی اگر وطنفروشی باشد. بسیاری از کسانی که در ترورها یا خرابکاریها و یا جاسوسی به نفع دشمن شرکت میکنند، پیشزمینهی ذهنی آنها صرفاً این است که میخواهند پیشرفت کنند و کسانی را از بین میبرند که اصطلاحاً عوامل ارتجاع هستند! در زمان گذشته، این مفاهیم بیشتر شایع بود زیرا دشمن، سلطهی فرهنگی بیشتری داشت اما از هنگامی که ملتها بیدار شدند و به این ترفند پی بردند، کمتر از این اصطلاحات استفاده میکنند. برای روشن شدن موضوع، سیر مطالعاتی این روند را مرور میکنیم:
با خیزش علمی اروپا و آغاز عصر بخار، انقلاب صنعتی در اروپا اتفاق افتاد، همه چیز در اختیار ماشین قرار گرفت و پیشرفتهای عظیم صنعتی راه را برای ترکتازی اروپا هموار کرد. اروپا به دنبال توسعهی خود به استعمار سرزمینهای دیگر روی آورد. آنان برای توجیه این روش استعماری گفتند که کشورهای دیگر عقبافتادهاند و ما با استعمار برای آنها عمران و آبادی و توسعه ایجاد میکنیم. قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، جهان دو قطب بیشتر نداشت؛ دنیای صنعتی و پیشرفته و دنیای عقبافتاده. عامل اصلی این دنیای عقبافتاده، مذهب معرفی شد زیرا رنسانس به معنی رهایی از قید مذهب بود. حتی بخشی از مذهب هم که مورد قبول واقع شد اعتراضی بود به مذهب قبلی. کلمهی پروتستانتیسم به معنای عصیان در مقابل کاتولیسم بود. کاتولیکها به معنای خشکه مقدسین و پروتستان به معنی قرائت جدید از مذهب مطرح میشد و این اعتراض فقط در حد اعتراض به موارد منفی مذهب باقی نماند، بلکه در آغاز قرن بیستم به نفی تمامی مذاهب با تمام خصوصیات آن در شکل کمونیسم منتهی شد که لنین رهبر این تفکر در این زمینه میگفت: "دین، افیون تودههاست و ما باید که دین را براندازیم" و برای اثبات این مدعا به رفتارهای خشن و حذف فیزیکی مذهبیون از یک طرف و پیشرفت سریع از طرف دیگر روی آوردند. لذا در کنار کشتار وسیع از مسلمانان در پشت دیوارهای آهنی به پیشرفتهای وسیع فضایی نیز میاندیشیدند تا جایی که توانستند کمونیسم را به عنوان قدرت توسعهیافتهای در مقابل غرب مطرح کنند و جهان توسعهیافته را دو بلوکه و مردم عقبمانده از جهان دوم را به جهان سوم تنزل دادند. اما وقتی که چین و ژاپن نیز به قدرت صنعت دست پیدا کردند، دیگر نمیتوانستند معیار توسعهیافتگی را صنعت قلمداد کنند، لذا معیار از صنعت به ثروت تغییر یافت؛ یعنی جهان دوباره دوقطبی شد؛ جهان ثروتمند و جهان فقیر. بنابراین کشورهای پیشرفته کشورهایی بودند که ثروت داشتند ولی کشورهای عقبمانده آنهایی بودند که فقیر بودند! ولی با آماری که جمعآوری شد معلوم شد آفریقای سیاه ثروتمندترین قارهی جهان است و مردم عرب از ثروتمندترین مردم جهان! لذا با شرمندگی دوباره معیار پیشرفت را عوض کردند؛ نسبت سواد یا رفاه! مثلاً کشورهای بیسواد، کشورهای فقیر و کشورهای باسواد، کشورهای پیشرفته شدند، اما ظهور دانشمندان در بین جهان سومیها و پر شدن دانشگاههای غربی از چینی و آفریقایی و هندی و بالا رفتن آمار باسوادهای هند و چین باز این آقایان را با شرمندگی مواجه کرد. از نظر کلی، اکنون هیچ معیار مشخصی برای جداسازی پیشرفته از عقبافتاده وجود ندارد. البته پیشرفت، مشخص است اما با تعریف معیارهای پیشرفت کشورهای پیشرفته تغییر میکند؛ مثلاً کشور کره اکنون در بسیاری از صنایع، پیشرفتهتر از چین، آمریکا، روسیه و غیره است یا ایران در رشد علم و فناوری از تمام کشورها برتر است و این چیزی است که آنها نمیپسندند! لذا باید دانست معیارهای پیشرفت یک چیز و پسندیدن آن چیز دیگر است
پدیدهها دو نوع هستند: پدیدههایی که تحت ارادهی انسانها به وجود میآیند و پدیدههایی که خارج از ارادهی انسانی هستند. حوادث و آثار پدیدههای فیزیکی یا شیمیایی از ارادهی انسان خارج است.
مثلاً ما نمیتوانیم به آهن بگوییم که نرم باش و به پنبه بگوییم که محکم باش! اما وقتی پنبه را در کارخانه به صورت کاغذ و در لایههای فشرده به استوانه تبدیل کردیم، شاید سختی را به او عاریه دادهایم؛ یعنی ذات شیء را که نرمی است با شناخت مشخصات آن تبدیل به سختی کردهایم. این قسمت یک پدیدهی انسانی است. در واقع هر چه را که انسانها پدید میآورند یا در تغییر شکل و ماهیت آن (یکی از معانی تولید و صنعت) اثر میگذارند، یک پدیدهی انسانی محسوب میشود؛ یعنی انسان به حکم خلیفهی الهی بودن، برخی کارهای خداوند را فرا میگیرد و آن را انجام میدهد که یکی از آنها نوآوری و خلاقیت است. خداوند خالق بالذات است و اشیا را از عدم به وجود میآورد ولی بشر، خالق بالعرض است؛ یعنی موجودها را تغییر شکل میدهد و در شکلی جدید خلق میکند. مثلاً ماشین یا خودرو قبلاً نبوده است اما نبود آن مثل نبود کرات آسمان نیست! زیرا خداوند "خلقالاشیا منالعدم" میکند ولی خودروی ساخت بشر از آهن و موادی است که در زمین و معادن آن به صورت خام موجود است. از جمله مخلوقات بشری یا همان پدیدههای انسانی، پدیدههای سیاسی و اجتماعی است. یعنی انسانها برای جمع خودشان قوانین میآفرینند و از آن تبعیت میکنند که البته آن هم برگرفته از قانونمداری خداوند است. مانند قوانین راهنمایی و رانندگی و یا قانون انتخابات که هرکدام مشتمل بر موضوع خاصی است و به وجود آورندهی حرکتهای وسیعی میشود. مثلاً قوانین راهنمایی و رانندگی که به ظاهر بسیار ساده است، از کشته شدن بسیاری از انسانها جلوگیری میکند یا ماهیت آن ناظر بر جلوگیری از اتلاف جان انسانهاست. قانون انتخابات هم همینطوراست، یعنی باعث جلوگیری از جنگها میشود. تصور کنید اگر در کشوری انتخابات نباشد، در آن نظمی برای رهبری یا ریاست نیست، هر گروهی ساز خود را میزند و برای اینکه بتواند مؤثر باشد، مخالفان خود را از بین میبرد. اگر چه در درون انتخابات نیز چنین چیزی ممکن است وجود داشته باشد ولی طبیعتاً کمتر و به صورت جنگ نرم است. یعنی برخلاف یک سیستم آنارشیستی که به صورت ملوکالطوایفی، هر گروهی با قمه و دشنه و شمشیر بیرون میریزد تا رقیب را بترساند، در این روش حداکثر این است که آرا جابهجا میشود. لذا میتوان گفت پدیدههای انسانی هم تابع قوانین پدیدههای طبیعی هستند و مانند آن جزمیت دارند. یعنی کشته شدن انسانها با عنوان حمله و مانع کشته شدن انسانها با عنوان دفاع، تابع قانون جزمی و ثابت است وگرنه اگر این قانون هم حسینقلی خانی باشد، کسی آن را اجرا نمیکند. مثلاً در فیزیک میخوانیم که آب در صد درجه به جوش میآید، پس تمام دستگاههای بشری بر اساس این قضیه تنظیم میشود. ترموستات یک ماشین یا آبگرمکن با همین فرمول کار میکند. حال اگر آب، گاهی در صد درجه جوش بیاید، گاهی در نود درجه یا صد و بیست درجه، آنگاه سنگ روی سنگ بنا نمیشود. در پدیدههای بشری هم همینطور است؛ اگر روزی عدالت خوب باشد و روزی بد باشد یا مبارزه با ستم روزی نسبتاً خوب و برخی مواقع نسبتاً بد باشد، باز هم سنگ روی سنگ بند نمیشود و شاید هم بدتر باشد، زیرا اگر آب در نود درجه جوش بیاید، فقط آمپر سریعتر بالا میرود، اما اگر عدالت بد شود، هزاران نفر در این راه کشته میشوند یا اصلاً کسی برای آن کشته نمیشود! مانند مختار که فقط به پیروزی فکر میکرد و برای همین امام حسین (ع) را تنها گذاشت تا بعد از کشته شدن او انتقام بگیرد. حتی حاضر شد زندانی شود و چیزی نگوید! لذا علوم انسانی با اینکه جزو سافت ساینس یا علوم نرم است و فیزیک با اینکه جزو هارد ساینس است، برای کاربرد بشر هر دو یکسان عمل میکنند؛ یعنی همانطور که اگر قوانین فیزیک خوب عمل نکند، یک میلیاردم میلیمتر اشتباه محاسبه باعث میشود و سفینهای به جای رفتن به کرهی ماه به کرهی مریخ میرود! در محاسبات انسانی و علوم انسانی هم فقط یک اشتباه کوچک باعث میشود تا بسیاری از رهبران و مدیران جامعه برای همیشه از صحنه حذف شوند! اگر حضرت یوسف (ع) به هوس خود تن میداد، مانند هزاران بردهی دیگر که با تن دادن به شهوات، یک لحظه لذت میبردند و بعدها از کشته آنان پشته میساختند، کشته میشد و نامی از او در تاریخ نمیماند.
برخی از قوانین این پدیدهها در زیر آمده است: (به نقل از یادداشتهای مؤلف از محتویات جزوهی درسی تحلیل سیاسی مدرسهی عالی شهید مطهری سال 1361)
1- پدیدههای سیاسی دارای زندگی هستند (لایف سایکل)؛ یعنی درست مثل انسان زمانی نیستند، به وجود میآیند، رشد میکنند و میمیرند و حتی یک ثانیه عمر آنان عقب و جلو نمیشود (لکُلِّ اُمَّةٍ اَجَلٌ فَاِذا جاءَ اَجَلُهُم لایَستَأخِرُونَ ساعةً و لایَستَقدِمُون).
2- رشد و سقوط هر پدیدهی سیاسی متقارن است؛ یعنی اگر پدیدهای سریع رشد کند سریع هم از بین میرود! مانند تمدنهای سی و ششگانه که تاریخنویس مشهور ایرانی ابن خلدون و تاریخنویس مشهور اروپایی آرنولد توین بی به آنها اشاره میکنند.
3- هر پدیدهی سیاسی حداقل دارای سه نسل است: نسل اول نسل باعصبیت یا هجومی هستند؛ نسل دوم، بهرهمند یا استفادهکننده هستند؛ نسل سوم نسل فاسد یا ضد هدف هستند.
4- هر پدیدهی سیاسی مخالف خود را در درون خود دارد که در دوران بهرهمندی، متولد و در دوران فساد رشد میکند.
5- مبارزه پدیدهها با اختلاف فاز ذکر شده باعث تکامل بشریت میشود
جبههها در پدافند غیر عامل 24
یکی از مهمترین موارد پدافند غیر عامل، مبارزه با خرابکاری است. در واقع، دشمن با خرابکاری در تأسیسات میتواند ضربات اساسی بر پیکرهی اقتصاد وارد کند اما مهمتر از آن جو روانی و عمومی مسأله است؛ یعنی چیزی که به آن امنیت عمومی گفته میشود با خرابکاری، خدشهدار میشود.
مثلاً اگر لولهی گاز یا نفت یا هر یک از تأسیسات برق فشار قوی مورد هجوم عدهای خرابکار واقع شود، قطع برق فقط یک جنبهی کوچک ضرر به دستگاههای برقی مانند یخچال و تلویزیون است، اما از آن مهمتر، ضرری است که از نظر روانی به مردم میرسد و مردم در انتظار خرابکاریهای بزرگتر و بدتر میمانند که نهایتاً دولت متهم میشود که نمیتواند از اموال عمومی، محافظت نماید و امنیت را حفظ کند. خرابکاران برخلاف تصور مردم عامی، دارای تحصیلات عالیه و تخصصها و فوق تخصصهای مورد نیاز هستند. به عنوان مثال در تخریب ساختمان حزب جمهوری اسلامی که سال 60 اتفاق افتاده بود، بر اساس مطالعاتی که انجام شد مواد منفجره در نقطهی مرگ ساختمان کار گذاشته شده بود. یعنی با کمترین چاشنی و مواد انفجاری، بیشترین تلفات بر ساختمان و اعضای حزب وارد شده بود. در تخریب برجهای دوقلو نیز برخلاف تصور مردم که با دیدن یک هواپیما فکر کردند از برخورد یک هواپیما چنین آتشی برپا شده ولی تحقیقات نشان داد که بمبگذاریها در نقاط مرگ ساختمان بوده و حتی اخطار هم داده بودند که کسی به محل کار خود نزدیک نشود. بنابراین نشان دادن هواپیما یک انحراف ذهنی بوده است. چون یک ساختمان با برخورد هواپیما حداکثر در چند طبقه دچار آسیب شده یا آتشسوزی به طبقات بالا منتقل میشود و دیگر به طبقات پایین سرایت نمیکند. قبل از انقلاب اسلامی نیز خرابکاران از مهندسان دو دانشگاه بزرگ آن زمان بودند؛ شهید مجید شریف واقفی از دانشگاه صنعتیای که هم اکنون به نام ایشان است، برخاسته بود و بقیه نیز اغلب از دانشکدهی فنی دانشگاه تهران بودند. مهندس میثمی نیز یکی از این خرابکاران بود که در حین آزمایش مواد منفجره دچار آسیب شده و بینایی خود را از دست داد. این گروه از مهندسان قصد داشتند در سال 1350 وقتی که جشنهای دو هزار و پانصد ساله در حال اجرا بود و سران بسیاری از کشورها در ایران بودند، با تخریب ایستگاه برق فشار قوی باعث خاموشی شده و جشن را بر هم بریزند. به همین دلیل آن زمان در داخل ساواک، کمیتهای به نام کمیتهی مشترک ضد خرابکاری تشکیل شده بود. آنها با نفوذ در تشکیلات این مهندسان آنها را دستگیر میکردند، به طوری که اعضای این سازمان هنگامی که کادر مرکزی، آخرین جلسهی خود را داشت و میخواست نقشه را مرور کند، در محل اختفای جلسه مورد حمله قرار گرفت و 13 نفر از 16 نفر کادر مرکزی دستگیر شدند؛ 3 نفر دیگری که دیر به قرار رسیده بودند، با مشاهدهی درگیری از محل متواری میشوند. با اعترافات یکی از این 13 نفر که زنده میماند، 12 نفر بقیه به اعدام محکوم میشوند. این یک نفر که با اعترافات خود سالم مانده بود، بعد از آزادی از زندان در سال 1357 گروه منافقین خلق را تشکیل میدهد و اکنون نیز در خدمت آمریکا به همان خرابکاری همچنان ادامه میدهد. البته برخی خبرها حاکی از این میباشد که این فرد، معدوم یا ناپدید شده است.
بنابراین برای مقابله با خرابکاری نیز نیاز به افراد زبده وجود دارد، مانند گلبولهای سفید در بدن که وظیفهی حفاظت از بدن را بر عهده دارند؛ اگر سیستم دفاعی یا حفاظتی بدن کاهش یابد، ویروسهای موجود در بدن فعال میشوند. بیماری ایدز در واقع بیماری نیست، فقط قدرت دفاعی بدن را از بین میبرد و فرد را به تمام بیماریها دچار میکند؛ چه بسا ممکن است با یک سرماخوردگی ساده از بین برود. در دوران بعد از انقلاب اسلامی اهمیت زیادی برای این امر قایل نبودند. چون اغلب مسؤولان از زندانیان سیاسی سابق به شمار میآمدند و مایل به استفاده از سیستم ضد خرابکاری موجود نبودند ولی با وارد شدن ضربات در روزهایی مثل هفت تیرماه و هشت شهریورماه ناچار بر حفاظت، تأکید بیشتری شد. اینجانب که بعد از جریان 8 شهریورماه 1360 معاون حراست نخست وزیری بودم، دستور داشتم از ورود کلیه پرسنل نخست وزیری جلوگیری کنم و تا با آنان مصاحبه و یا به اصطلاح بازجویی نمیکردم و تأیید نمیشدند، اجازهی حضور در محل کار نداشتند. بنده شناخت کافی از اعضایی که بمبگذاری میکردند، داشتم چون اغلب آنها از سال بالاییهای دانشکدهی ما بودند. هنوز این پروندهها مفتوح است، عاملان آن معرفی نشدهاند و تنها به ارایهی یک مصاحبه از یکی افراد فراری اکتفا شده است. زیرا در جریان تحقیقات، دستور منع تحقیق صادر و مسؤول حراست، تعویض و به جبهه اعزام شد و در آنجا در کنار برادرش به شهادت رسید.
افراد جدیدی که به ریاست این واحد گمارده شدند، این واحدها را در تمام وزارتخانهها و سازمانهای دولتی توسعه دادند و حراست کل کشور شکل گرفت. اولین جایی که بعد از نخست وزیری حراست تشکیل شد، وزارت نفت بود زیرا حفاظت از لولههای گاز و نفت مانند حفاظت از شریان اقتصاد کشور محسوب میشد. آسیبپذیری لولههای نفت در آن بود که اکثراً طولانی و بد مسیر و فرسوده بودند. حراست هواپیمایی نیز بسیار مهم بود. البته حفاظت که شامل حفاظت فیزیکی، حفاظت نیروی انسانی و حفاظت اسناد میباشد، اکنون در ایران بسیار پیشرفته شده، به طوری که طبق آمارها کمترین هواپیماربایی در ایران اتفاق افتاده است، در حالی که کشور هشت سال درگیر جنگ بود. طبیعی است که اگر این طور نبود، ایران هم مانند افغانستان یا عراق و پاکستان هرگز روی آرامش را نمیدید. خرابکاران در عراق چنان حاکم هستند که در یک روز میتوانند عملیات زیادی در سراسر این کشور انجام دهند. بر اساس تحقیقات به عمل آمده، تمام این انفجارها فقط به دست چند مهندس مکانیک عربستانی انجام میشود. آنها به عنوان مکانیکی رایگان خودروهای مردمی را تعمیر و در میان دستگاههای خودرو، بمب رادار جاسازی میکنند و وقتی راننده به مراکز پرجمعیت میرود، آن را با رادار منفجر میکنند. ابتدا که این راز کشف نشده بود، عملیات انتحاری محسوب میشد اما اکنون همه میدانند که راننده از جریان بیاطلاع است.
چرا یارانهها را دیر به حساب ریختند و چرا هدفمندی یارانهها این همه به درازا کشید؟ این سؤالی اساسی است که همه باید آن را بدانند و نباید از مردم مخفی بماند. مسأله این است که اصولاً یکی از آفتهای جامعه، عدم امنیت است. این عدم امنیت گاهی در تیراندازیهای کودکانهی شهروندان آمریکایی ظاهر میگردد ولی بیشتر مواقع به عنوان یک تیر نامریی در جنگ نرم از آن استفاده میشود.
نگران کردن مردم و آنها را در حالت بلاتکلیفی نگهداشتن، ضربات روحی جبرانناپذیری بر اعتماد به نفس ملی وارد میآورد و مردم را در یک هول و ولای همیشگی نگه میدارد. در جنگ نرم، مردم از خود میپرسند بالاخره چه خواهد شد؟ چه بلایی بر سر ما خواهد آمد و کار به کجا خواهد کشید؟ این ترس و وحشت آنان از آینده به پوچانگاری، تنبلی، کاهلی و عدم برنامهریزی میانجامد، چرا که وقتی شخصی از آینده خود مطمئن نیست نمیتواند برنامهریزی کند و لذا سراغ کارهای روزمره و زودبازده میرود. در چنین حالتی، سرمایهگذاری کاهش و بازرگانی و دلالی افزایش مییابد، در بازرگانی یا دلالی نیز به کالاهای سرمایهای توجه نمیشود بلکه به هر کالایی که به پول نزدیکتر است هجوم آورده میشود. طلا و دلار ارزش پیدا میکند و قرآن و نهجالبلاغه بیارزش میشود. مردم به جای خرید کتاب و دانشاندوزی به سراغ خرافهها و رمالها میروند و اطمینان از آینده را از آنان میخواهند، ازدواجها خیلی زود به طلاق میانجامد و کودکان یا سقط میشوند و یا اگر به دنیا بیایند، مورد آزار و اذیت قرار میگیرند که چرا به دنیا آمده و باری بر دوش پدران و مادران خود شدهاند؟ جنگ نرم یا جنگ روانی آنقدر فشار روحی بر افراد وارد میکند که بسیاری از آنان روانه بیمارستانها میشوند، همچنین طاقت آنان کم شده و در کوچه و خیابان به یکدیگر پرخاش میکنند. هیچ کس اخلاق خوبی ندارد و اعتماد و اطمینان از بین میرود. پدر بر سر پسر و پسر بر سر پدر کلاه میگذارد. ایام هفته گم و همه روزها تعطیل میشود و یا حتی جمعهها هم کار میکنند. سال و ماه بیخود میشود. برای پیرمردان زمان صفر میشود و آنان همیشه در خاطرات کودکی یا نوجوانی خود زندگی میکنند و برای جوانان، علایق جوانی جای خود را به علایق پیران میدهد! همچنین اسامی جدید خیابانها به مسخره گرفته شده و همان اسامی قدیمی بیان میشود. در جنگ نرم هرگونه پیشرفتی انکار میشود و هرگونه عمران و آبادانی به خرابی تعبیر میشود. به جای اینکه آن همه آبادانی و طرحهای عظیم اجرا شده را ببینند، خراب شدن روسپیخانهها را علم کرده و کشور را ویرانه تعریف میکنند. از یک طرف همه خود را رییس میدانند و از طرف دیگر، میگویند مملکت بیصاحب است. آنان سرخوردگی جوانان را به دلیل نداشتن سرگرمی میدانند و پیرمردان را مظهر جوانی معرفی میکنند! حتی فیلمها به جای از میان برداشتن فاصلهها به فاصله میاندیشند! دختر جوان و زیبا تمام آرزویش میشود پیرمرد پولدار و مرد جوان و زیبا هم تمام فکر و ذکرش میشود فریب دادن پیرزنهای پولدار... لذا میبینیم یک فاجعهی همه بعدی اخلاقی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی به وقوع میپیوندد و صحرای محشری میشود که آن سرش ناپیدا. اینجاست که پدافند غیر عامل باید وارد کار شود و غیرت، شرافت، راستی و درستی بازتعریف شود و مردم را به اعتماد و اطمینان فراخواند. همچنین برنامههای 20 ساله و 5 ساله و 1 ساله نیز باید تعریف و چشماندازها روشن شود، به طوری که مردم به تمام این انحرافات بیتوجه شوند و همگی بدانند که چکاره هستند. برای شروع این کار نیز در حال حاضر هدفمند کردن یارانهها بهترین بستر است، چرا که امروز غذای مردم شام و نهار آنها شده یارانه. جوک میسازند؛ از یارانهها میسازند، خشمگین میشوند؛ بر سر یارانهها داد میزنند، خوشحال و شادابی خود را با یارانهها بیان میکنند و... لذا یک محک بزرگ است. مدتها تبلیغ شد و مردم را آماده ساختند اما چرا زمان آن را دراز کردند؟ شاید ترفند دشمنان در این جنگ نرم، ضعیف نشان دادن دولت در اجرای یارانههاست. واریز مبلغی به حساب افراد یعنی پاسخ به خواستههای پراکنده مردم در طول تاریخ در مورد پول نفت و امثال آن. یعنی این واریز کلیه صحبتها در این زمینه را خنثی و جنگ نرم را بیاثر میکند. واریز یارانه یعنی اینکه کسی به فکر آنهاست. یارانه کمک خرجی بسیاری از خانوارهاست که دستشان به کمیته امداد و دیگر نهادهای استریلیزه نمیرسد. لذا در یک حرکت آرام و بیصدا باید مردم را در جریان همه اتفاقات گذاشت تا آنان بدانند چه کسی تاکنون با رانتخواری حق آنان را پایمال کرده بود و امروز هم نمیگذارد کار جلو برود. جالب است کسی که پول را پرداخت میکند، ناراحت نیست بلکه مشتاق است که زودتر آن را پرداخت کند و کسانی که معلوم نیست کیستند با برپا کردن جنگ روانی، زیر سؤال بردن همه اخلاقیات، حسن رفتار، ایجاد جو و عدم اطمینان، میخواهند آن را به تعویق بیندازند. تعویق در انجام این وظیفهی بزرگ نه به سود اجتماع است و نه به سود منافع ملی. اکنون منافع ملی اقتضا میکند، راه رفته به انتها برسد و مردم بیش از آن منتظر نمانند. روزی فرا میرسد که اقتصاد، آزاد شود، یارانه به جای واسطهها به دست مصرفکننده برسد و انقلاب اقتصادی ایجاد گردد و آن روز، اقتصاد جنگ و جنگ اقتصادی به پایان میرسد و هوای حکومت نظامی از سر اقتصاد برداشته میشود