شىنجاڭدىن غەززەگىچە

شىنجاڭدىن غەززەگىچە

ماھانىغا رەھمەت ، ئۇ ئامېرىکا زۇڭتۇڭلۇقىنىڭ کاندىداتى بولدى
شىنجاڭدىن غەززەگىچە

شىنجاڭدىن غەززەگىچە

ماھانىغا رەھمەت ، ئۇ ئامېرىکا زۇڭتۇڭلۇقىنىڭ کاندىداتى بولدى

جنگ با مدیریت یخ زده freeze

 سیستم‌های مدیریتی در جهان در حال فروپاشی است بانک‌ها به عنوان سیستم اصلی نظام سرمایه‌داری هر روز نسبت به روز پیش ورشکسته‌تر می‌شوند. و اما نکته جالب توجه این است که تعدادی از نظریه پردازان هیچ‌گاه این بحران را نمی‌بینند و در واقع در دهه 1960 فریز شده‌اند! دهه شصت در واقع دهه طلائی مدیریت است و تئوری‌های مدیریتی با پیشتازی مهندسانی که از مدیریت سخت ماشین‌ها به مدیریت  نرم انسان‌ها رسیده بودند و این تفاوت را نمی‌خواستند ببینند.
مثلاً فایول، صنعتگر برجسته فرانسوی، یکی از اولین مبلغین تئوری عام مدیریت بود. او به عنوان پدر تئوری مدیریت معرفی شده است.  نگرش ماشینی به مدیریت بیماری دهه شصت بود که البته بلافاصله با همت دانشمندانی چون التون مایو نهضت روابط انسانی شکل گرفت و تا حدودی درمان شد ولی بسیاری از دانشمندان ایرانی هنوز در همان زمان هستند! البته در کتب خود از نظرات التون میو یا دیگران هم اسم می‌برند و یا در باره آن بحث می‌کنند ولی در نهایت این‌ها را راهی برای بهتر اجرا شدن نظریات فایول صنعتگر می‌دانند. .در بحران مدیریت همین بس که هیچ‌گاه تحصیلکرده‌های مدیریت به مدیریت نمی‌رسند! اغلب مدیران موفق کسانی هستند که از رشته‌های دیگر برخاسته‌اند و هرچند برای خالی نبودن عریضه چند واحدی هم مدیریت پاس کرده‌اند. مهندسان در رده اول غصب مناصب مدیریتی هستتند بعد از آن‌ها پزشکان وکلا و حتی کارگران حضور دارند. دلایل عمده این بحران هویتی در مدیران نادیده گرفتن حقایق و اصول است. حقایق و اصول دارای محدودیت‌هایی است که رعایت آن بسیار مشکل است. مثلاً برای یک زندانبان رعایت اصول اخلاقی آن است که با زندانی که اسیر اوست بد رفتاری نکند ولی نفس سرکش انسان تا به آن حد وحشی می‌شود که زندانبانان از این‌که یک زندانی با دستبند را بیش‌تر کتک می‌زنند احساس قدرت و غرور می‌کنند. این فقط برای زندانبانان نیست یک سرکارگر هم که تعدادی کارگر را اسیر خود می‌بیند به آنان ستم می‌کند و کار زیادی از آنان طلب می‌کند. مدیریت هم به همین منوال است براساس اصول اخلاقی هرچه مقام انسان و موقعیت او بالاتر می‌رود باید متواضع‌تر و افتاده‌تر باشد و با زیردستان خود مهربان‌تر باشد شهریار می‌گوید : به جز از علی که گوید به پسر که قاتل من چو اسیر توست با اسیر کن مدارا. در جنگ ها همه قانون‌های همه کشورها در تمام کنوانسیون‌ها حکم می‌کنند که به افراد غیر نظامی بالاخص کودکان و زنان و پیران کاری نداشته باشند ولی کو جنگجویی که در سر هوای تجاوز به زنان و کودکان را پس از غلبه نداشته باشد؟ شاید اصلاً انگیزه پیوستن خیلی‌ها به سپاهیان فقط غارت اموال و تجاوز به عنف باشد. مدیریت نیز اگر در بحران نباشد باید که حریم خصوصی مردم را رعایت کرده با مرئوسین خود مدارا کند ولی می‌دانیم در علوم امروزی مدیریت یعنی همان تفکرات یخ زده دهه شصت کسانی مدیران موفقی هستند که جاه طلبی بیش‌تری داشته باشند. در هیچ یک از کتاب اصول مدیریت علمی ! صحبتی از روایات و آیات رحمانی نیست ولی تا جا دارد از اصول مارکسیسم و ماکیاولیسم  بحث می‌شود! برای روشن شدن بحث ما اگر به نوجوانان خود بخواهیم هر آموزشی را بدهیم آن‌ها آموزش‌های خود را دارند! سال‌ها انگلیسی می‌خوانند ولی آیا بعد از فراغت از تحصیل می‌توانند انگلیسی صحبت کنند؟ سال‌ها عربی می‌خوانند هکذا! تاریخ می‌خوانند ولی یکی از قهرمانان تاریخی هم در ذهن آن‌ها نیست اگر غیر از معلم کسی سؤالی بکند بلد نیستند و معلم هم که سوال می‌کند باید بگوید از کدام صفحه یا از کدام درس است . اما همین نوجوان وقتی از او نام فوتبالیست‌هارا بپرسید حتی نیمکت بوندس لیگا نشینان راهم می‌شناسند ! از هنرپیشه‌ها حتی می‌دانند که در خانه‌شان چطور لباس می‌پوشند و نام بازی‌های رایانه‌ای راهم مثل طوطی برای شما می‌گویند! البته این نه تقصیر نوجوانان است ونه به گردن آموزش و پرورش این ماهیت بحران‌زدگی بشر است . ما می‌بینیم  جنگ تئوری‌ها تا آنجا پیش می‌رود که خواندن کتب دهه شصت و یا کتبی که در سال جاری چاپ شده باهم تفاوت دارد. کتب جاری اگر همان عکس‌های کلیشه‌ای دهه شصت را نداشته باشد اصلاً علمی محسوب نمی‌شود! حتی اگر مارک آمریکائی داشته باشد و حتی اگر از دانشگاه‌ هاروارد منتشر شده باشد. مغزهای یخ بسته مدیریت خوانان و مدیریت‌دانان تا آن‌جا پیش می‌رود که هرگونه نظریه پردازی که در چهارچوب دهه شصت نباشد را بدعت خوانده و آن را تحلیل آبکی نام گذارند. هم‌اکنون کم نیست کتب مدیریتی که از احکام اسلامی نشأت گرفته ولی  برای این یخ زده‌ها، قال المایو و قال التیلور از قال الباقر و قال الصادق مهم‌تر و علمی‌تر است. اصلاً گفتار معصومین را یک مشت نصیحت می‌دانند که در عرصه دانش نباید وارد کرد. در سمینار هدفمندی یارانه‌ها،  مهندس جلوداری بعد از سی و سه سال از انقلاب اسلامی گذشته می‌گوید اگر قرار است که بانکی تأسیس شود باید نظام ارزشی اسلام را قبول کند! والا هرروز ما شاهد رویش یک بانک جدید هستیم که فقط هدفشان سود آوری است. پول مردم را جمع کنند بعد در کلاردشت یا چالوس گرانفروشی کنند به نام صنعت و تولید! این‌که نمی شود بانکداری اسلامی! یا رییس بازرگانی بانک تجارت فقط در فکر این باشد که مردم یارانه‌ها هم نگیرند و آن را به سیستم بانکی بسپارند تا در چنین پروژه‌هایی سرمایه‌گذاری کند! این نوع سوء استفاده از هدفمند سازی یارانه یعنی معکوس کردن هدف یعنی با این‌که تمام هم غم دولت این است که پول مستقیم به مردم برسد این‌ها باز هم به دنبال غیر مستقیم کردن مردم در دسترسی به منابع مالی هستند. هنوز این رییس باز گانی فکر می‌کنند بانک‌های جهان همان بانک‌های دهه شصت است، گویا این همه ورشکستگی بانک‌ها هنوز حتی با گوش او برخورد نکرده است.
  

آینده‌پژوهی، عامل جنگ روانی

آینده‌پژوهی علم مورد نیاز انسان و خواسته‌ی تمام انسان‌هاست؛ لذا از دوران ماقبل تاریخ نیز انسان‌ها به این موضوع علاقه‌مند بودند، اما این امر بین حقیقت و اوهام تا واقعیت و دروغ یک جنگ همیشگی داشت.

 این جنگ نه از سر نادانی که از روی دانایی و بسیار دانایی بوده است. مانند این‌که اگر کسی خواب باشد با یک سر و صدا بیدار می‌شود ولی اگر کسی خود را به خواب زده باشد، مشخص است که بیدار نمی‌شود. در گذشته‌ی نه چندان دور و شاید همین امروزه نیز بسیاری از افراد برای آینده‌پژوهی، چشم به آسمان و ستاره‌های آن داشته و دارند. علم نجوم به همین دلیل بسیار پیشرفته شده بود، چون اصل این علم بر این مبنا بود که هر کسی یک ما به‌ ازا در آسمان دارد، یعنی به زبان عامیانه، هر کسی یک ستاره در آسمان دارد و باید ستاره‌ی خود را بشناسد تا بداند که زندگی او پرنور و سفید است یا تاریک و سیاه. به طور طبیعی همه به دنبال ستاره‌های پر نور بودند. شاید برای اولین بار، تمام افراد، ستاره‌ی قطبی را ستاره‌ی خود بدانند ولی بعد متوجه می‌شوند که این ستاره، عروس هزار داماد است و از آن دل می‌کنند. بنابراین به سراغ هر ستاره‌ی دیگری بروند، متوجه می‌شوند کس دیگری قبل از آن‌ها به آن ستاره دل بسته است و این‌گونه می‌شود که مبنای کشف کهکشان و راه شیری و غیره پیش می‌آید، یعنی باید ستاره‌ای یافته شود که 7 میلیارد بشر امروزی و یا میلیاردها بشر دیروزی آن را برای خود برنداشته باشند! این جنگ پیدا کردن ستاره به دو صورت پایان می‌یابد؛ یعنی یا باید ستاره‌ها را به 12 قسمت کرد و با هر ماه به یکی از آن‌ها دل بست! یا این‌که بی‌خیال ستاره‌پرستی شد و به روش‌های دیگر آینده‌پژوهی روی آورد. کسانی که راه اول را بر می‌گزینند خود را با این 12 ماه وفق می‌دهند. در ازدواج نیز به دنبال کسی که با آنان در یک ماه مشترک باشد، می‌گردند، سنگ قیمتی ماه خود را می‌خرند و انگشتر آن را به انگشت می‌آویزند و سال‌های خدا را هم دوازده تا دوازده تا طرح می‌کنند! سال موش، عقرب، مار، سگ و پلنگ... اکنون بسیاری از جوانان و پیران و حتی کودکان فقط ماه تولد یکدیگر می‌پرسند تا بتوانند خلقیات طرف مقابل را پیش‌بینی و با وی رابطه برقرار کنند. گروه دیگر که به ستاره‌ها علاقه ندارند، به زمین و یا حتی خودشناسی روی می‌آورند مثل قیافه‌شناسی، کف‌بینی، فال قهوه...؛ برخی از این کارها چاشنی علمی‌ بودن نیز دارند. مثلاً دانشمند جرم‌شناسی دستور داده بود تا جمجمه‌ی قاتلان را اندازه بگیرند و بعد گفته بود کسانی که مثلاً جمجمه‌ی آنان به فلان شکل است، قاتل خواهند شد یا دزد چه قیافه‌ای دارد و یا چه نوع دست یا انگشتانی احساساتی هستند و یا خشن و...؛ تمام این‌ها برای آن بود که مثلاً رییس‌جمهور آمریکا را از دور برانداز کنند و یا زندگی و سوابق کاندیداهای ریاست جمهوری را که غالباً دسترسی به آنان برای میلیون‌ها رأی‌دهنده مشکل است، از قیافه‌ی او تشخیص دهند! قیافه‌شناسی حتی در ازدواج، پیدا کردن شغل و یا کسب شهرت و... مؤثر بود. مثلاً برای صدا و سیما حتماً باید کسی انتخاب شود که هم، صدایش خوب باشد، هم سیمایش و چه بسا دوبلورها وقتی ظاهر می‌شوند، همه می‌گویند این صدا به او نمی‌آید! مثلاً صدای ایرج خواننده را برای فردین هنرپیشه گذاشته بودند، وقتی کسی از نزدیک با فردین هم‌صحبت می‌شد، می‌دید صدای او تقریباً زنانه است! در بسیاری از موارد پیش‌بینی‌ها درست در نمی‌آمد و فرد بعد از مدت‌ها آزمایش روی این روش آینده‌پژوهی، ناچار آن را کنار می‌گذاشت. رمال‌ها یعنی کسانی که از طریق قیافه‌شناسی می‌توانستند پیش‌بینی‌هایی بکنند و آنان معمولاً در حرکات اولیه می‌توانستند به سرعت، اعتماد طرف مقابل را جلب کنند ولی پس از مدتی وقتی حرف‌هایشان تکراری می‌شد، مورد بی‌مهری قرار می‌گرفتند. اغلب آن‌ها با وجود ادعای غیب‌گویی و امثال آن زندگی مناسبی ندارند و البته دست از توجیه نیز بر نمی‌دارند و می‌گویند که چاقو، دسته‌اش را نمی‌برد، یعنی پیش‌گویی‌هایشان در مورد خودشان صدق نمی‌کند. سعدی می‌گوید: "منجّمی ‌به خانه در آمد. مردی بیگانه را در خانه‌اش دید. دشنام داد و در هم ‌افتادند و فتنه و آشوب برخاست. صاحب‌دلی بر آن واقف شد، گفت: تو بر اوج فلک چه دانی چیست که ندانی که در سرای تو کیست". لذا مردم نیز مانند حضرت ابراهیم (ع) که از ستارگان رویگردان شده بود، از منجمان و رمال‌ها رویگردان می‌شوند. نکته‌ی مهم در این‌جا اهمیت جنگ روانی در مسأله است. برای این‌که مردم به درجه‌ی آگاهی برسند لازم نیست تجربه‌ی قبل را دوباره تجربه کنند، ولی دشمن در این‌گونه موارد، روش شیطانی در پیش می‌گیرد و آن، تکرار تجربه برای همیشه است. یعنی تبلیغات وسیعی برای استفاده‌ی مردم از این نوع روش‌های خرافی به راه می‌افتد. رمال‌ها و جن‌گیرها مورد حمایت واقع می‌شوند و هر تعرضی به آنان به مثابه‌ی تعرض به یک معترض یا انقلابی به حساب می‌آید. روش‌های دیگری که برای آینده‌پژوهی وجود دارد، استفاده از آمار و احتمالات است. فرق بین ریاضیات و آمار و احتمالات این است که ریاضیات، مربوط به گذشته است و تجربیات زیاد و یکنواختی آن را تأیید می‌کند ولی آمار، مربوط به زمان حال است، یعنی با سرشماری به واقعیت‌های جدیدی دست می‌یابیم که قبلاً وجود نداشته و احتمالات مربوط به آینده است، یعنی اعداد و ارقامی ‌را بیان می‌کنیم که هنوز به وجود نیامده‌اند. در واقع، ما از گذشته به حال و آینده نقب می‌زنیم. وقتی تاریخ گذشته را می‌خوانیم، هدفمان تجربه‌اندوزی برای امروز و برنامه‌ریزی برای آینده است. در این‌گونه موارد نیز دشمن سعی دارد که آن‌چه به ضرر است، بیش‌تر دیده شود و آن‌چه به نفع است، اصلاً دیده نشود و یا کم‌تر دیده شود. لذا در آینده‌پژوهی روند طبیعی گم می‌شود. مثلاً ما سی سال است که می‌بینیم آن‌ها با ابزارهای گوناگون پیش‌بینی می‌کنند که نظام اسلامی‌ رفتنی است، اما آن را هر ماه به ماه دیگر و هر سال به سال دیگر موکول می‌کنند و می‌گویند فردا هنوز نیامده است!

جنگ برنامه‌ریزی‌ها برنامه‌ریزی

برنامه‌ریزی در جهان دچار بحران شدیدی شده و تمام ابزار‌های برنامه‌ریزی بر هم ریخته است. امروز دیگر برنامه‌ریزی به صورت سخت معنا ندارد و برنامه‌ریزی‌ها به صورت انعطاف‌پذیر است؛ یعنی هر چه پیش آید خوش آید. البته باید دانست برنامه‌ریزی یا (planning) یکی از اصول مدیریتی بود که هنری فایول و بعد از او، تمام دانشمندان مدیریت مطرح کردند.
 آن زمان، برنامه‌ریزی سخت یا بدون تغییرات از اهمیت بسیار بالایی برخوردار بود، به طوری که مثلاً می‌گفتند برنامه‌ی کوتاه‌مدت و میان‌مدت و درازمدت باید طوری برنامه‌ریزی شود که همه چیز را در خود داشته باشد و ما نباید کار را به قضا و قدر بسپاریم. تا مدت‌ها کار بی‌برنامه مورد انتقاد قرار گرفت و برنامه‌ریزی به عنوان رکن رکین تمدن غرب مطرح شد، به طوری که با برنامه‌‌ریزی به سوی سقوط دولت‌ها رفتند. مثلاً می‌گفتند انگلیس از 60 یا 70 سال پیش تمام برنامه‌اش را تدارک دیده است و کار به جایی رسید که گفتند هیچ برگ درختی به زمین نمی‌افتد، مگر این‌که سیاست و برنامه‌ریزی انگلیس باشد! حتی سیاست در این برهه (policy) بخشی از برنامه‌ریزی شد و تاکتیک و استراتژی در این چارچوب معنا پیدا کرد و هدف‌گذاری‌ها نیز در همین راستا تعیین و ارزیابی شدند. کار به جایی رسید که سازمانی به نام برنامه‌ریزی درست شد و حتی به مقامات عادی هم قناعت نکرد و به معاونت ریاست جمهوری و یکی از مهم‌ترین آن‌ها تبدیل شد. در آمریکا، برنامه‌ریزی چنان رشد یافت که می‌گفتند سازمان برنامه‌ی آمریکا یک ماتریس 2500 عنصری دارد که تمام عوامل مؤثر در بودجه، در آن با ضرایب خودش معلوم شده است؛ به طوری که اگر فرضاً قیمت یک کالا عوض شود، به راحتی اثر آن در تمام کالا‌ها دیده می‌شود و حتی تغییرات آن در (GNP) تولید ملی و حسابداری ملی نشان داده می‌شود. یکی از متخصصان برنامه‌ریزی که مدرک دکترای برنامه‌ریزی را از یکی از دانشگاه‌های آمریکا گرفته بود و دکتر منصوری نام داشت، می‌گفت که در آن کشور همه چیز برنامه‌ریزی شده است؛ حتی پارتی شبانه! وی می‌گفت پایان‌نامه یا تز دکترای من در خصوص برنامه‌ریزی یک پارتی شبانه بود که باید با روش هرمی دوبینال، افراد دعوت می‌شدند! باید افراد همان‌طور که من برنامه‌ریزی می‌کردم، دعوت و حاضر می‌شدند. وی البته عمرش وفا نکرد ولی در دوران تصدی خود، دانشگاه رسول اکرم (ص) را در دامغان پایه‌گذاری و سمینارها و همایش‌های زیادی برقرار کرد. در ایران نیز چنان‌که شاهد بودیم سال‌ها سازمان برنامه بدون هیچ تغییری در ایران حکومت می‌کرد و این اواخر نیز که مثلاً منحل شد، مقامش بالاتر رفت و راهبردی‌تر شد! و اکنون عنوان معاونت برنامه و نظارت راهبردی رییس‌جمهور را به خود اختصاص داده است. البته از این سازمان نیز انتظار معجزه نمی‌رود؛ چه افراد‌‌ همان افراد و تحصیلات‌‌ همان و رزومه‌ها همه تکراری، اما مهم این است که این برنامه‌ریزی دچار تحولات وسیعی شد. یکی از عوامل اصلی این تحولات، انقلاب اسلامی ایران بود؛ وقوع انقلاب اسلامی ایران تمام برنامه‌ها را بر هم ریخت. از این‌جا بود که جنگ جهانی برنامه‌ریزی آغاز شد. تعدادی که به برنامه‌ریزی سخت اعتقاد داشتند، بر پایه‌ی اعتقادات خود ماندند و انقلاب اسلامی ایران را برنامه‌ای از پیش طراحی شده توسط انگلیس دانستند که با عوامل خود درصدد است به نام دین و مذهب با نفوذ شوروی مقابله کند! عده‌ای هم آن را نتیجه‌ی برنامه‌ریزی متمرکز شوروی دانستند. آن‌ها معتقد بودند که سیستم متمرکز برنامه‌ریزی شوروی بر پایه‌ی مارکسیسم است. مارکسیسم مکتبی علمی است که بعد از برنامه‌ریزی علمی کاپیتالیسم یا سرمایه‌داری آمده و به لحاظ زمانی، تکامل‌یافته‌ی نظریه‌های قبلی است. بر این اساس، شوروی سابق برای مقابله با آمریکا، مذهب را در ایران وسیله قرار داد تا آمریکا را بیرون انداخته و همه چیز را تحویل شوروی دهد. البته هر دو شواهدی داشتند. مثلاً پیروزی دانشجویان خط امام در پیش‌دستی در مقابل چریک‌های فدایی خلق در آن زمان برای فتح لانه‌ی جاسوسی، این موضوع را تأیید می‌کرد که برنامه‌ریزی شوروی‌ها قوی‌تر بود. نفوذ مجاهدین خلق در ارکان حکومتی و ارسال و مراسلات اسناد، به دست سعادتی نامی، این شواهد و قراین را تکمیل می‌کرد، اما در مقابل، انگلیس‌مدارها می‌گفتند که انگلیسی‌ها حتی به خودشان هم فحش می‌دهند تا کسی به آن‌ها شک نکند! رفت و آمد برخی سران انقلاب به انگلیس مخصوصاً در موارد درمانی و پزشکی را دلیل وابستگی این انقلاب به انگلیس معرفی می‌کردند و می‌گفتند سال‌ها انگلیس نقشه می‌کشد تا یک روزی نتیجه‌ی آن را ببرد. از جمله مواردی که به این تئوری‌ها کمک می‌کرد، استفاده‌ی بیش از حد رسانه‌های ایرانی از اخبار و اطلاعات منتشره از سوی آژانس‌های غربی بود. بیش‌ترین تجارت ایران نیز با انگلیس و آمریکا بر این فرضیه‌، مهر صحت می‌گذاشت و هر چه رهبری انقلاب می‌گفت، آمریکا شوروی را نیز بازی داده یا می‌گفتند آمریکا از شوروی بدتر و انگلیس از هر دوی آن‌ها بد‌تر و پلید‌تر، نه به گوش احسان طبری توده‌ای فرو می‌رفت و نه به گوش امیرانتظام و یا دکتر یزدی آمریکایی، تا این‌که شوروی فرو پاشید! گفتند که این هم برنامه‌ریزی آمریکا بوده است! یعنی پیام امام خمینی (ره) به گورباچف را نادیده گرفته و حضور چند انقلاب رنگی در این سرزمین‌ها را باور کردند؛ نفوذ اسلام را در کشورهای آسیای میانه انکار کردند ولی حضور آمریکا را در مناقصه‌های نفتی، پررنگ نشان دادند. اکنون نیز که آمریکا با سیل خروشان نهضت‌های عربی اسلامی روبه‌روست، باز می‌گویند این هم برنامه‌ریزی خود آمریکاست تا دست ایران را در تمام آشوب‌ها نشان دهد، اما نمی‌دانند این ذهن متحجر آن‌ها در برنامه‌ریزی، غیر قابل انعطاف است که این‌گونه حکم می‌کند وگرنه برنامه‌ریزی، اکنون برنامه‌ریزی‌ای است که انعطاف‌پذیر یا Relax باشد و سازمان‌ها نباید در مقابل تغییرات بیرون، فریز باشند بلکه باید این تغییرات را بپذیرند.

ترافیک و جنگ نرم

از ابتدای آفرینش انسان، رفت و آمد یکی از معضلات او بوده که برای آن با کوه، دشت، صحرا و رودخانه می‌جنگیده است. مشکلات رفت و آمد از آن‌جا ناشی می‌شد که انسان موجودی راست قامت بود و به راحتی می‌توانست بر روی دو پای خود راه برود و یا بدود و مسافت زیادی را طی کند، اما این مسافت‌ها اغلب یکنواخت و مستقیم یا صاف نبود، لذا در برخی مکان‌ها با کوه، دریا و یا اقیانوس برخورد می‌کرد.

همواره وجود حیواناتی مثل اسب برای دویدن، عقاب برای پریدن و ماهی برای شنا کردن مورد توجه انسان بوده و از سیستم حرکتی آن‌ها الهام گرفته است و بعدها با راهنمایی برخی انبیا و دانشمندان هر بار با یکی از این منابع مبارزه می‌کرد. اولین کشتی بزرگ که تمام موجودات روی زمین را در خود جای داد، توسط نوح پیامبر ساخته شد و چیزی که امروز ما به آن می‌گوییم قالیچه‌ی پرنده، توسط حضرت سلیمان (ع) معرفی شده است. استفاده از چرخ و نیروی بخار و امثال آن نیز برای پیشبرد ترافیک در خشکی به کار گرفته شد و اکنون حداقل سه نوع ترافیک وجود دارد؛ ترافیک هوایی، دریایی، شهری یا زمینی که تمام این‌ها ابزاری بوده برای تمتع انسان از طبیعت. لذا بر سر استفاده از این مواهب نیز جنگ و درگیری وجود داشته است. در ابتدا تمام جنگ‌ها به صورت نظامی یا جنگ گرم و سخت بوده یعنی با حمله‌ی نظامی به کشتی‌ها یا هواپیما‌ها و یا خودرو‌ها و حیوانات مسافرکش آن‌ها را به غارت می‌بردند، اما بعد از فروکش کردن هر جنگ سختی نوبت به جنگ نرم (با پنبه سربریدن) می‌رسید. در این راه ‌گاه سلاح اقتصادی،‌ گاه سلاح روانی و یا گاهی هم سلاح مذاکره برنده بوده است. مثلاً اسراییلی‌ها زمینی را که با جنگ نتوانستند به دست آورند، پول می‌دهند و می‌خرند. در حال حاضر بخش اعظمی از زمین‌های حاصل‌خیز خاورمیانه اعم از قفقاز، عراق و حتی ایران در دست مالکیت برخی صهیونیست‌هاست. شاید یکی از دلایل دودستگی مقاومت فلسطین نیز همین باشد زیرا بسیاری از فلسطینی‌هایی که آواره شدند خودشان زمین خود را با دست خود، به طمع درآمد بالا به یهودی‌های آن زمان فروخته بودند که اکنون نمی‌توانند با مقاومت همراهی کنند. در جمهوری‌های تازه استقلال یافته‌ی شوروی سابق نیز اغلب زمین‌ها با قیمت بسیار ناچیز به اسراییلی‌ها فروخته شده، در ترافیک نیز همین‌طور است؛ ایران تا سال‌ها دالان هوایی خود را در اختیار هواپیماهای جهانی می‌گذاشته و اغلب شرکت‌ها از این دالان هوایی برای خطوط هوایی خود بهره می‌جستند تا این‌که چند سال پیش ایران موفق به اخذ درآمد از محل عبور این هواپیما‌ها از کانال هوایی ایران شد و حتی توانست مانع پرواز برخی هواپیماهایی که مخالف امنیت ایران بودند، شود. مسأله‌ی ترافیک هوایی به اندازه‌ای مهم است که آنان ابایی ندارند آن را از حالت جنگ نرم بیرون آورند. وقتی یک هواپیمای مسافربری ایران مورد هدف قرار می‌گیرد، ضارب آن جایزه دریافت می‌کند یا برای هواپیماربایی به تمام گروه‌های ضد ایرانی، آموزش و امکانات داده می‌شود، حتی به آن‌ها اجازه‌ی فرود هواپیما در سرزمین خودشان را می‌دهند یا در همین هفته‌های اخیر شاهد سقوط وزیر راه به دلیل همین مسأله بودیم. البته همزمانی این مسأله با انقلاب مصر و اردن می‌توانست پیام بدی نیز داشته باشد. علاوه بر ترافیک هوایی و ناوگان آن ‌که یک بحث کاملاً سیاسی و نظامی است، استفاده از نوع هواپیما‌ها نشانه‌ی گرایش سیاسی است. مثلاً ده‌ها جت بویینگ در سراسر جهان سقوط می‌کند و حادثه تلقی می‌شود ولی اگر یک توپولوف سقوط کند خیلی‌ها سر و صدایشان در می‌آید و فاجعه نام‌گذاری می‌شود. در ترافیک زمینی نیز همین روند است. اصولاً ریل‌گذاری در ایران فقط برای این بوده که انگلیسی‌ها یا آلمان‌ها راحت‌تر بتوانند به جبهه‌ی ضد شوروی سابق، سلاح و تجهیزات برسانند. اکنون نیز بخش اعظم ریل‌گذاری برای دست‌یابی کشورهای آسیای میانه به آب‌های گرم خلیج پارس است. در جنگ‌های دریایی و یا ترافیک دریا می‌بینیم که دزدی دریایی یک نقشه‌ی سازمان یافته و با پشتیبانی آشکار برخی دولت‌هاست. وقتی گروهی بتوانند کشتی بزرگ کشوری را که با نیروهای نظامی و انتظامی حفاظت می‌شود، بدزدند باید بتوانند آن را نیز به جایی ببرند! اگر این مکان دور از کشور‌ها باشد که نمی‌توانند دوام بیاورند؛ بنابراین با هماهنگی دولت‌ها این کار انجام می‌شود. مثلاً اسراییل به دزدان دریایی که بتوانند کشتی‌های ایرانی را بدزدند، پاداش می‌دهد. جالب‌تر از همه ترافیک شهری است. ترافیک شهری بیش‌تر از آن‌که یک معضل فنی باشد یک معضل سیاسی- اجتماعی یا یک جنگ نرم است. در تهران به راحتی می‌توان ترافیک را کنترل کرد. مثلاً با ساختن ریل هوایی در نقاط پرتردد، مشکل خیابان‌ها را می‌توان حل کرد، اما مانع اجرای آن می‌شوند و یا توسعه‌ی مترو به دلیل ولخرجی‌ها با مشکل مواجه می‌شود و آن را وسیله‌ای برای باج‌خواهی می‌کنند. اتوبوسرانی که به راحتی می‌تواند مجهز شود، با اعمال خرید از خارج به دلیل وابستگی‌های موجود جلوی تولید آن گرفته می‌شود. شرکت واحدی که روزی توکلی نامی گفته بود حاضر است با درآمد آن حتی خرج ارتش را هم بدهد، زمین‌گیر می‌شود و ایران‌خودرویی که به دلیل بی‌کیفیتی، سال‌هاست قابلیت رقابت محصولات خود را از دست داده و باید تعطیل شود، برای سود بیش‌تر کالاهای بی‌کیفیت را با قیمت‌های سرسام‌آور به شهروندان می‌دهد، آمار شماره‌گذاری خودرو‌ها، بی‌دلیل افزایش می‌یابد و مردم بدون این‌که نیاز به خودرو داشته باشند با تبلیغات این شرکت‌ها همه تک سرنشین بیرون می‌آیند.  

جنگ نرم علیه کیان خانواده

بر اساس رهنمود‌های الهی، خانواده دارای اهمیت ویژه‌ای است. این اهمیت به قبل از تشکیل خانواده و بعد از آن مربوط می‌شود، اما در فرهنگ معاصر غرب که تمام این‌ها مطالعه شده، مسیر ضد آن را برگزیده‌اند. اکنون شاهدیم که در ایران، متوسط سن ازدواج و تشکیل خانواده، بالا و متوسط مدت ازدواج نیز کاهش یافته است.

یعنی هم تشکیل خانواده زیر سؤال رفته و هم دوام و ادامه‌ی آن و بحرانی که از این جهت گریبان‌گیر جامعه‌ی ما شده، خطرناک‌تر از جنگ نظامی است زیرا در جنگ نظامی، نفرات به دنیا می‌آیند، بزرگ می‌شوند، با اختیار به جبهه می‌روند و کشته می‌شوند، اما در این جنگ کسی به دنیا نمی‌‌آید که در جنگی شرکت کند تا کشته شود زیرا از‌‌ همان ابتدا از آمار پاک می‌شود. چه راهکارهایی دشمن اندیشیده که این جنگ نرم را پیش ببرد و چه راهکار‌هایی موجود است تا مانع این اقدام خرابکارانه و موذیانه شود؟
مهم‌ترین موانع ازدواج در ایران، زیاده‌خواهی خانواده‌ی دختران و پسران و رؤیایی اندیشیدن دختران و پسران اعلام شده است، اما تمام این‌ها ظاهر قضیه است، یعنی آن‌چه به زبان اظهار می‌کنند، زیرکانه تعبیه شده یعنی در عمل، مانع دیگری وجود دارد که کسی به آن اصلاً فکر نمی‌کند. مثلاً بسیاری از دختران و پسران از ترس آزمایش‌های پزشکی تن به این کار نمی‌دهند، زیرا هر کسی یک عیب و ایرادی دارد، گل بی‌عیب خداست، اما خداوند ستار‌العیوب است و این عیب‌ها را به نحوی پوشانده است. رازی که خدا پوشانده، بنده‌ی او اجازه ندارد آن را افشا کند. لذا معاینات پزشکی قبل از ازدواج را می‌توان یک نوع آبروریزی به شمار آورد؛ مثلاً اگر کسی ایرادی یا مرضی دارد، طبیعتاً نمی‌خواهد این مرض او آشکار شود، بنابراین تمایلی به ازدواج نخواهد داشت؛ نه این‌که ازدواج را دوست ندارد بلکه این مقدمات را نمی‌پسندد و بهانه‌ها از همین جا شروع می‌شود. اگر دختری می‌گوید درس دارد یا پسری می‌گوید آمادگی ندارد، واقعاً این‌طور نیست زیرا همین دختر یا پسر در عالم تنهایی خود تا سرحد مرگ به عوامل ازدواج می‌اندیشد و خود را گرفتار اعمال ناروا می‌کند. به این جهت است که در احکام رساله‌ی علمیه اشاره شده، اگر جوانی در اثر ازدواج نکردن به گناه بیافتد، واجب است ازدواج کند. یا در قرآن گفته شده کسانی که نمی‌خواهند ازدواج کنند باید عفاف پیشه کنند. از عوامل فتنه‌ی سال 88 هم این موضوع به خوبی روشن بود چون آن‌ها بیش‌تر، دختران و پسرانی بودند که در سن ازدواج بودند ولی شرایط سهل‌تری برای ارتباط بین خود را خواستار بودند. ازدواج از نظر اکثر جوانان هفت خوان رستم است ولی آزادی جنسی راه‌حل ساده‌ی آن است. در حالی که این تفکر از تلقین‌های شیطان بزرگ است یعنی ابتدا با ترفند‌هایی شرایط ازدواج را سخت می‌کنند و سپس به دلیل سختی شرایط ازدواج، آن را نادیده می‌گیرند. در حالی که در اسلام، ازدواج بسیار ساده و در دسترس است که نمونه‌ی آن ازدواج حضرت فاطمه (س) و حضرت علی (ع) است. در این ازدواج نمونه نه تنها مسایل اقتصادی حقیر بوده بلکه حتی رفت و آمد‌ها هم کوتاه و شمرده بوده است. بر اساس روایات، هر سه خلیفه، خواستگار حضرت فاطمه (س) بودند تا به این وسیله جانشینی خود را مسجل کنند، اما حضرت فاطمه (س) جوان بی‌پولی چون علی (ع) را که زره خود را فروخت تا لوازم ساده‌ی زندگی را تأمین کند، به شیوخ ثروتمند عرب ترجیح داد. در حالی که امروزه تبلیغ می‌کنند که باید خانه و ماشین حتی ویلا و درآمد کلان داشته باشند تا بتوانند زن بگیرند! و بعد هم تبلیغ می‌کنند چون چنین چیزی مشکل شده، پس ازدواج ناممکن است. در واقع خودشان مشکل درست می‌کنند خودشان هم نسخه‌ی درمان آن را می‌پیچند. این یک طرف مسأله است. سوی دیگر آن، دوستی و عشق است که باید پایه‌ی زندگی مشترک باشد. قهرمان‌سازی و چهره‌پروری در مسایل جوانان باعث می‌شود تا علاقه‌ی آنان به چند ستاره‌ی دست‌نیافتنی غرب تا حدی رشد یابد که کنار دستی‌های خود را نبینند. مثلاً در یک جمعیتی که همه موهای مشکی دارند، عروسک‌هایی با موهای بور و یا هنرپیشه‌هایی از این دست اصولاً توجه به مو سیاه‌ها را از بین می‌برد. البته سعی شده در سینمای ایران یا صدا و سیما این الگو ترمیم شود ولی جنگ نرم به همین معناست که رسانه‌ی ملی تا کجا امکان چنین اصلاحی را دارد، در حالی که ماهواره‌ها به درون خانه‌ها سرک می‌کشند و سریال‌های رنگارنگ غربی از بیرون هجوم می‌آورند. نهایتاً اگر دو یا چند سریال بومی هم ساخته شود، قهرمان آن به قدری چرکین و با گریم تند معرفی می‌شود که احتمال جایگزینی آن از بین می‌رود. اصولاً عشق را با تعریف جدید معرفی می‌کنند و عاشق، دیگر آن مجنون ایرانی نیست که با رعایت اصول دین عاشق شود! (یک شبی مجنون نمازش را شکست / بی‌وضو در کوچه لیلی نشست) بلکه عاشق کسی است که مانند زنبور عسل به تمام گل‌ها سر بزند و از هرکدام فقط شهد آن را کام بگیرد! یعنی به حرام خدا راضی و از حلال خدا ناراحت باشد. 
مسأله‌ی مهم دیگر در امر ازدواج، تداوم نسل پاک یک ملت است. اگر هرکدام از این اوامر یعنی تداوم و پاک بودن بر هم بریزد، نسلی ناآگاه و بدون هوشمندی باقی خواهد ماند. اصولاً ماندگاری ایران با هوش بالا فقط به دلیل رعایت اصول اخلاقی و مذهبی در طول تاریخ بوده است و اگر نسل این قوم هوشمند، فاسد شود یا ادامه پیدا نکند، چه سرنوشتی خواهد داشت؟ مبارزه با ازدواج سالم به دنبال همین است. اگر نژاد قوم ایرانی ادامه پیدا نکند، اصلاً ازدواج و تزاید نسلی صورت نگیرد یا اگر می‌گیرد، منحرف بوده و فاقد اصول اخلاقی باشد تا نسل فاسدی بر این جامعه مسلط شوند، آن‌گاه کار استعمار با یک مشت نسل فاسد بسیار راحت‌تر است تا مردمی که در مقابل تحریم اقتصادی، ماه رمضان را و در مقابل تهدید نظامی، ماه محرم را دارند