پزشکی نیز
مانند علوم دیگر همیشه مورد سوءاستفادهی قدرتها برای مبارزه با ملتهای ضعیف
بوده است زیرا هزینههای سلامت بسیار بالاست و مردم در حفظ سلامت خود مشکلات
عدیدهای دارند.
همچنین استرس دریافت امراض مسری
همواره از موضوعاتی است که مورد هجوم طمعکاران و ریاکاران قرار میگیرد. مردم از
امراض ناشناخته؛ بسیار در هراس هستند و کافیست شایع شود بیماری ایدز گسترش یافته یا
وبا آمده است، در این حالت بسیاری از مردم خورد و خوراک خود را رها کرده و با
نگرانی، این اخبار را دنبال میکنند و همین زمینهی یک جنگ تمام عیار بر علیه
نهادههای یک حکومت مستقل میباشد. در واقع یک شکاف اطلاعاتی به وجود میآید که از
شکاف لایهی ازن هم سختتر است و نمیتوان به سادگی آن را پر کرد؛ به خصوص اگر دشمن
به سلاح علم پزشکی برتر هم مسلح باشد، تمام نشانههای بیماریهای دیگر را به این
بیماری ربط داده و مردم را در یک تنش دایم بین مرگ و زندگی نگه دارد.
هر روز
شایعات جدیدی مبنی بر شیوع بیماری منتشر میشود. مثلاً با اینکه آمار مرگ و میر در
تصادف یا اعتیاد بسیار بالاست ولی با فوت دو نفر بر اثر سرماخوردگی، در بوق و کرنا
میدمند که وبا شایع شده است.
یکی از راهکارهایی که وجود دارد تا این توطئهی
دشمن به منظور اثرگذاری بر مردم و سرگردان کردن آنها و دغدغههای سلامت را از آنان
دور کند، عدالت در سلامت است؛ یعنی همه باید بیمه باشند. اینکه برخی بیمهی درمانی
باشند، برخی بیمهی اجباری و تعدادی بیمهی اختیاری و یا بیمهی تکمیلی یا امثال آن
باشند، جز سردرگمی و صرف هزینههای کلان و نارضایتی مردم چیزی در بر ندارد؛ زیرا از
یکسو مردم احساس بیعدالتی میکنند و از سویی، آنهایی که ثروتمند هستند اولاً،
بیمه نیاز ندارند و اگر اراده کنند هم میتوانند از تمام بیمهها استفاده کنند!
دوماً، افرادی که بیکار هستند علاوه بر درد بیکاری، درد نداشتن بیمه هم بر
دردهایشان اضافه میشود، چون هیچ سازمانی آنها را به دلیل نداشتن درآمد برای این
کار، بیمه نمیکند. در واقع، بیعدالتی به آنان میگوید که اگر بیکاری برو بمیر!
این فاصلهی طبقاتی یا اختلاف طبقاتی باعث دوگانگی در سلامت میشود و وقتی راه برای
دوگانگی باز شد، چندگانگی و چنددستگی سیاسی و اجتماعی را در پی دارد. همانطور که
در کنگرهی سراسری سلامت از سوی مدیریت راهبردی اعلام شد، باید یک نوع بیمه و یک
نوع حمایت بهداشتی از مردم باشد تا عدالت اجتماعی در امر سلامت تحقق یابد.
یکی
دیگر از راهکارها، کشف یا تولید و بومیسازی داروهاست. اکنون جهان استکباری به
بهانهی تحریم تمام کالاها را به دهها برابر قیمت اصلی به ایران میفروشد. فقط
کافیست بداند که ایران به چه قلم دارویی نیاز دارد تا آن را با ترفندهای
ناجوانمردانه در اختیار بگیرد و تمام زیانهای ناشی از حمله به عراق و افغانستان را
از همان فروش یک کالا جبران کند. لذا تولید هر دارو در ایران فقط خودکفایی نیست،
بلکه جلوگیری از زیان بالای ایران در عرصهی تراز تجاری جهانی نیز هست که سر نخ آن
در دست دشمنان میباشد. بر اساس اعلام وزیر بهداشت، تنها تولید ۴ قلم آنتی بیوتیک
که برای درمان بیماریهای خاص به کار میرود، باعث صرفهجویی ۲۵ میلیون دلاری برای
ایران شده است.
نکتهی سوم از عدالت در بهداشت و سلامت این است که سلامت تمام
مردم مهم باشد نه سلامت برخی افراد. در لیست بیماریها به خصوص بیماریهای خاص،
هزینههایی وجود دارد که میتواند یک بیمارستان را از ورشکستگی نجات دهد. نباید
برای نجات جان یک نفر نجات جان صدها نفر را به خطر انداخت.
در مورد بیماریهای
خاص باید خصوصیسازی شود، یعنی این همه بنگاههای خیریه که درست شده باید بتوانند
این بیماریها را حمایت کنند، چون حداقل هزینههای کلان آن بر دوش چند نفر سنگینی
خواهد کرد، نه آنکه سرانهی بهداشتی یک مملکت صرف چند نفر شود و البته این امر،
ظاهر خیرخواهانه دارد ولی در عمل دارای رانت بسیار بالا برای کادر درمانی است. دلیل
آن هم این است که با این همه بودجهی کلان، نه بیمار راضی است و نه خانوادههای
آنان از سیر پیشرفت درمان راضی هستند. تنها دولت است که بودجهی سرانه را که با
هزار زحمت از مجلس میگیرد، اینگونه راحت از دست میدهد.
خصوصیسازی
بیمارستانها نیز یکی دیگر از پایههای ناعادلانهی سلامتی است. این همه تأکید به
دلیل این است که بیمارستانها دچار کمبود مالی نشوند، اما میبینیم که بخش خصوصی
بنا بر ماهیت خود هیچگاه بیمارستانهای زیانده را خریداری و یا حمایت نمیکند.
حتی "ان.جی.او"ها نمیتوانند اعتبار خود را به خاطر یک بیمارستان ورشکسته از دست
بدهند. بنابراین نباید با خیالهای واهی، راه سلامت و عدالت سلامتی در یک جامعه را
به خطر انداخت و آب به آسیاب دشمن ریخت.
وقتی آلمانها کشورهای اروپایی را تصرف کردند، یکی از شعارهای کشورهای تحت اشغال این بود که اگر ما در جبههی نبرد نظامی نتوانستیم آلمانها را شکست دهیم ولی در نبردهای میدانهای ورزشی مخصوصاً فوتبال، آنها را شکست خواهیم داد.
چندین بار نیز در مسابقات بین آلمانهای نازی و اسیران جنگی، این اسیران جنگی بودند که برندهی میدان میشدند. از همین جا بود که فوتبال در اروپا اهمیت سیاسی- اجتماعی یافت و نبرد در میدان فوتبال نیز به نبرد در میدان جنگ تشبیه شد. حتی در ایران وقتی به شخصی میگویند ژنرال، خودشان متوجه نیستند که القاب نظامی و جنگی را در فوتبال جاسازی میکنند و مجبورند برای این ژنرال، سلطان هم در نظر بگیرند و یا سرجوخه هم بتراشند! همچنین بازی فوتبال را به نبرد ترجمه میکنند و قهرمانان آن را قهرمانان ملی، همپای رزمندگان جبههها و شاید هم برتر میدانند. چرا که قهرمانان جبههها هر چقدر هم کوشش میکردند، نتیجهاش تنها این بود که پرچم ایران را در مرزها برافراشته نگهدارند؛ ولی رزمندگان عرصهی ورزش این پرچم را در قلب دشمن میافراشتند و سرود جمهوری اسلامی را در گوش آنان میخواندند؛ اگر رژیم صهیونیستی در تحریم نبود، این ورزشکاران میتوانستند در دل رژیم صهیونیستی نیز سرود ایران را بخوانند، همچنین تعداد مرتبهای که پرچم آن در ایران برافراشته و یا سرود آنان خوانده میشد، بیشتر میشد! در سالهای قبل از انقلاب اسلامی نیز مردم ایران، برنده شدن از اسراییل را یک پله بیشتر از دیگر کشورها جشن گرفتند و این همه نشان از اهمیت این موضوع در رابطهی نظامی بین کشورهاست؛ خانم حدیثه خردمنش که مقام دوم کونگفوی دختران را در ایران دارد، میگوید که اگر توجهی که به ورزش فوتبال میشود و در نهایت، یک مدال هم نمیآورد، به ورزشهای رزمی مخصوصاً ورزشهای رزمی دختران شود، شاید از 20 مدال نیز بیشتر بتوانند به جامعهی ورزشی اهدا کنند. استادی که نزدیک به 20 سال در میدان نبردهای رزمی ویلچرنشین شده و هیچ بیمه یا درآمدی ندارد، ضمن گلایه از وضعیت قهرمانان فراموش شده میگوید: "کاراته، اقتصاد جنگی ژاپن را از بین برد و اقتصاد جدیدی پایهگذاری کرد"، زیرا بعد از جنگ جهانی که دو شهر بزرگ آن بمباران اتمی شد، بیکاری در این کشور بیداد میکرد ولی دولت ژاپن توانست رزمیکارهای خود را به جهان صادر کند و اتفاقاً اولین هدف صدور هم آمریکا بود و دیدیم که کاراته چه محبوبیتی در آمریکا پیدا کرد و تقریباً در تمام ایالتها از استادان ژاپنی با درآمدهای بالا استقبال کردند. البته چینیها هم وارد کار شدند تا از این بازار، سهمی ببرند اگر چه سهم ایران با معرفی کشتی آزاد بسیار اندک بود و این به دلیل آن بود که ایران، دیدگاه جنگی نسبت به ورزش نداشت بلکه بیشتر، صلح و دوستی و از معرفی کشتی نیز هدف پهلوانی و لوطیمنشی و گذشت را دنبال میکرد، در حالی که در آمریکا و اروپا با معرفی بوکس و یا کشتی کج به دنبال کشتن حریف و از میان برداشتن همیشگی او بودند، در ورزش غربی حتی در بازی هاکی روی یخ نیز کشتی کج صورت میگیرد و کسی که این کشتی را بلد نباشد، در فوتبال و والیبال هم موفق نخواهد بود. برخورد دو فرهنگ ایران و جهان در ورزش فقط از این دیدگاه، تفاوتهای اصولی دارد. ایران از ورزش، صلح و دوستی و مردانگی و اخلاق را انتظار دارد زیرا ورزش ایران، باستانی است و از زمان آرش و کاوهی آهنگر تا به امروز ادامه دارد. حتی در تاریخ کاراته میخوانیم که کاراته یعنی دست خالی و در سنگنبشتههای هخامنشی یکی از استعدادهای سپاهیان ایرانی، مبارزه با دستان خالی بوده است، اما اروپا و دیگر کشورها به فکر نابودی حریف در همان میدان ورزش هستند، زیرا آثار باقیمانده از استادیومهای روم باستان و یا شهر آتن نشان میدهد که گلادیاتورها بر هر کس پیروز میشدند، باید او را میکشتند و اگر این کار را نمیکردند، تماشاچیها لذتی نمیبردند و او را مسخره میکردند. در بوکس چینی و یا شمشیربازیهای آنها نیز همینطور است، حتی برای بازی در فیلمهای هالیوود تا مدتها استفاده از صحنهسازی ممنوع بود و بسیاری از صحنهها کاملاً واقعی بود. مانند همین بازیهای اخیر کمدینهای ایرانی که کتک زدن به هر بهانه را عامل جذب تماشاگر میدانند دیده میشود که به صورت چندشآوری جوانان را زیر کتک بزرگترها نشان میدهند. البته این فقط در سطح کوچک یا انفرادی نیست بلکه در سطح ملی هم همینطور است. در حالی که ایرانیان به بازی جوانمردانه و یا فوتبال اخلاقی فکر میکنند، در زمینهای اروپاییان اگر چند نفر از تماشاگران یا بازیکنان، زخمی یا کشته نشوند، بازی بی معنا یا اتوکشیده تلقی میشود. میگویند در گذشته بین دو شهر میاندوآب و زنجان، قرارداد نانوشتهای بوده و آن اینکه زنجان، چاقو میساخت و میاندوآبیها به کار میبردند! یعنی در میاندوآب رسم بود اگر پسری به خواستگاری میرفت، پدر عروس پشت او را نگاه میکرد، اگر جای زخم چاقو بود که هیچ، والّا میگفت که او هنوز مرد نشده، باید برود بعد از اینکه مرد شد بیاید! (العهده علی الراوی). در تهران قدیم نیز وجود جای چاقو در صورت (مانند "شعبان بیمخها") افتخار و نشان مردانگی بود و از اینها بالاتر در بسیاری از مواقع، کودتاهای مخملی و جنگ نرم توسط همین میدانهای ورزشی هدایت میشدند. دیدار شهرآورد یا دربی در ایران که معمولاً بین استقلال و پیروزی است، همیشه با مسایل حاد امنیتی روبهرو بوده و حداقل آن، شکست هزاران شیشهی اتوبوس و تخریب مکانهای بسیار است تا جایی که اگر مداخلهی نیروهای ویژه نباشد، به یک آشوب وسیع تبدیل میشود هر چند که مربیان و بازیکنان، مردم را به آرامش دعوت میکنند ولی همیشه در این روزها، نیروهای امنیتی در آمادهباش کامل هستند چون زمینهی سوءاستفاده از آن، مطابق فرهنگ عمومی جهانی همیشه وجود دارد.
سیداحمد حسینی ماهینی
به نوشتهی یکی از هفتهنامهها، کسانی که تورم 70 یا 80 درصدی را بلافاصله پس از اعلام هدفمندی یارانهها پیشبینی میکردند و جدول افلاس برای ایران میکشیدند، اکنون و پس از اجرای هدفمندسازی یارانهها، لب فرو بسته و در سکوت مطلق به سر میبرند. آن همه فرمولهای کذایی و شیب و جهشی کردن و امثال آن معلوم نیست کجا رفتند!
آن همه ناز و تنعم که خزان میفرمود عاقبت در قدم باد بهار آخر شد
حرفهای صد من یک غاز آنها مانند برف بود و اجرای یارانهها، آفتاب تموز که آنها را آب کرد که از خجالت حتی قدرت توجیه را نیز از آنان گرفت! چرا چنین است؟ بررسی عملکرد اقتصاددانان وابسته نشان میدهد که این تئوریهای من در آوردی یک شبه، فقط مصارف جنگ نرم داشته و برای تشویش اذهان عمومی و ترساندن آنان از اجرای این امر مهم است. چرا که به گفتهی نایب رییس مجلس، جناب حجتالاسلام والمسلمین ابوترابی، با اجرای این پروژهی ملی ما شاهد ذخیرهسازی و یا کسب درآمد دو میلیون بشکه نفت در روز خواهیم بود، زیرا 4 میلیون بشکهی استحصالی از منابع نفت، یک و نیم میلیون مصرف داخلی داشت و دو و نیم میلیون دیگر هم صرف خرید بنزین از خارج میشد و در واقع، وجود یارانه و رانت در همین یک قلم یعنی بنزین و فرآوردههای نفتی تمام درآمدهای آن را میبلعید. البته تمام اینها به نام ایرانی ولی به کام رانتخواران بود. زیرا ما شاهد هستیم در تمام کالاهای یارانهای، مصرف ایران دو یا چند برابر مصرف متوسط جهانی است، اما واقعیت این است که اینها را ایرانیها مصرف نمیکردند بلکه قاچاقچیان سوخت آن را به خارج میفرستادند و همه یارانهها را به جیب خود سرازیر میکردند. در یک کلام باید گفت در اقتصاد کوپنی همه بودجهی دولت به نام محرومان و به کام دلالان و مفسدان اقتصادی بود. این مفسدان اقتصادی حتی پول یارانهای را هم به دولت نمیپرداختند. آنها به بهانه اینکه این روغن یا شکر برای قشر مستضعف است حتی هزینهی حمل را هم میگرفتند و به اصطلاح از یکسو سر دولت را میتراشیدند و از سوی دیگر، از مردم کوپن یا سهمیهی آنان را نیمبها از دستشان خارج میکردند و در آن طرف با قیمتی چند لا پهنا به مرزنشینان یا خارج از مرز ایرانیها میفروختند! گازوییل لیتری 10 ریال، 20 ریال هزینهی حمل میگرفتند تا به دست روستاییان برسانند ولی سر از خارج در میآورد و در آنجا لیتری 20000 ریال فروخته میشد! یعنی هم عراقیها یا افغانی و پاکستانیها یا گرجیها و ترکمنها گران میخریدند و هم ایرانیهای روستانشین! و مابهالتفاوت عظیم برای کسانی بود که لندننشین بودند و کاخ الیزه را با انگشت خود میچرخاندند! و چه کسی این همه را مشروع جلوه میداد؟ همان اقتصاددان وابسته به این جریان مفسدان اقتصادی! آنها به محض اینکه صحبت هدفمندی یارانه میشد اولاً بین مردم نام آن را حذف یارانهها میگذاشتند و البته دلیل داشت چون با هدفمند شدن یارانهها سود باد آورده و رانت نجومی آنها حذف میشد و همین اضطراب را به مردم منتقل میکردند و از طریق همسانسازی روانی مردم را درگیر مسایل خود میکردند. از سوی دیگر، دولتها را تحت فشار قرار میدادند که مردم شورش خواهند کرد و همه چیز را به هم خواهند ریخت! در حالی که خودشان دولتها را ساقط و یا آن را تضغیف میکردند ولی به نام مردم تمام میشد!
همه اینها چه موقع مؤثر بود؟ آیا یک فرد بیسواد یا بیرسانه چنین حرفی را میزد، کسی گوش میداد؟ طبیعی است که باید از زبان کارشناسان بیان شود. کارشناسان اقتصادی تازه به دوران رسیدهای که نمیدانستند شیب چیست و جهش قیمت کدام است و یا حتی نمیدانستند تورم دو رقمی یا سه رقمی یعنی چه و مثلاً میگفتند شیب قیمتها نباید جهشی باشد! مانند اینکه بگوییم جاده نباید پلهای باشد! جاده اصلاً نمیتواند پلهای باشد چرا که چرخ اتومبیلها گرد است و نمیتواند از پلهها بالابرود. البته کاریکاتور و طنز با بیان علمی فرق میکند ولی باید دانست که همین کاریکاتورها به عنوان مواضع رسمی برخی مخالفان دولت و از تریبونهای رسمی اعلام میشد و لذا میبینیم که علم اقتصاد هم، به موقع مانند ابزاری برنده در اختیار چنگ نرم قرار میگیرد و اگر اقتصاد دانان مسؤول و بومی وجود نداشته باشد کار به آنجا میرسد که هذفمندی یارانهها 20 سال در پردهی ابهام باقی میماند. اکنون هم دولت فعلی برخی مواقع بدون توجه به نظرات این اقتصاددانان توانسته کارها پیش ببرد، خوب یادمان هست که جلسهی رییسجمهور با 50 اقتصاددان به اصطلاح برجسته به جای اینکه هدفمندی یارانهها را جلو بیانداز آن را متوقف کرد. نگارنده در بحبوحه همین مسایل در حضور ایشان در مجلس شورای اسلامی به رییسجمهور تذکر داد که کار کارشناسی هم حدی دارد اگر زیاد شود از هدف خود دور افتاده و چه بسا تبدیل به ضد هدف شود.
یکی از پایههای اساسی جنگها، نژادپرستی بوده و مقابله با نژادپرستی، مایهی صلح و آرامش است. از آنجایی که تمام پیامبران از نژاد آریایی هستند، اساس و پایهی نژادپرستی به خودپرستی باز میگردد. انسان برای منافع خود با دیگران درگیر میشود و اگر زورش نرسید، مجبور است که کنار بیاید؛
لذا ممکن است درگیری فردی را گسترش داده، به درگیری فامیلی و بعد درگیری قومی و ملی و نژادی بیانجامد. اصالت این جنگها تحمیل یک نظریه است و آن این است که کدام نژاد، نژاد برتر است. البته هر نژادی خود را برتر میداند، مثل اینکه به شخصی گفتند: "مرکز دنیا کجاست؟" گفت: "همین جا که من ایستادهام! اگر باور نمیکنید بروید اندازه بگیرید!" البته حرف او درست است؛ زیرا زمین، کروی و تعریف کروی، آن است که مکان هندسی در نقاطی از فضا که به فاصلهی مساوی از یک نقطهی مورد نظر قرار میگیرد. یعنی شما در هر نقطه از کرهی زمین بایستید، از تمام جهات به یک اندازه فاصله خواهید داشت. این اصل ریاضی همانقدر که محکم و با صلابت است، به همان اندازه، خودخواهانه و خویشمحور است. این مسأله در نژادپرستی هم وجود دارد؛ اینکه هر کس نژاد خود را برتر بداند، ناگزیر است، اما نتیجهی آن نگرانکننده میباشد، زیرا ممکن است موجب جنگ شود و جنگ همه چیز را نابود میکند. به همین جهت برای جلوگیری از جنگ، باید نژادی را برتر دانست که به صلح و آرامش میاندیشد، یعنی برتری او باعث صلح و آرامش میشود، در حالی که برتری برخیها از ابتدا در کورهی جنگ میدمد و شیپور آمادهباش میزند. در قضیهی برتری نژاد سفید در آمریکا یا نژاد یهود در فلسطین و یا نژاد ژرمن در آلمان نازی به خوبی این موضوع را میبینیم. در حالی که در نژاد آریا اینطور نیست. تمام پیامبران خدا از نژاد آریایی بودند و همه صلحطلب، اگر چه جنگ بر آنان تحمیل میشد و آنها پس از تحمل حملات فراوان، ناچار به دفاع از خود میشدند. گفتهی حضرت مسیح مبیّن همین حرف است. ایشان فرموده است که اگر کسی به صورت تو سیلی زد، صورت دیگرت را جلو بیاور، زیرا جنگ یک خشونت است و خشونت یک حرکت دفعی و ناگهانی که نمیتواند استمرار داشته باشد؛ بنابراین با خونسردی میتوان شعلهی جنگ را فرو نشاند. پیامبر اسلام (ص) نیز لقب رحمت للعالمین دارد، یعنی آمده تا به تمام جهان، رحمت و عطوفت خدا را نشان دهد. حتی ما در قضیهی یونس (ع) میبینیم، به دلیل اینکه توبهی مردم خود را قبول نکرد، به حبس در شکم ماهی گرفتار شد. در موضوع امام حسین (ع) میبینیم که خود وخانوادهی خود را فدا کرد و از کسی چیزی نخواست. تمام این فداکاریها برای آن بود که دشمنان، صلح و دوستی و همه چیز را منحرف و واژگون نشان میدادند. انحراف از دین اسلام که همان بازگشت به جاهلیت نام دارد، موضوع قیام امام حسین (ع) است. در موضوع نژاد نیز این انحراف کاملاً مشخص است. حضرت ابراهیم (ع) پدر ادیان الهی است. او در ایران قدیم زندگی میکرد و همان جا قیام کرد و روز سیزده بدر بود که بتها را شکست، زیرا در این روز مردم از شهر بیرون میرفتند که اکنون نیز رسم ایرانیان است. او دو همسر داشت و از هر همسر یک پیامبر، زاده شد. به دستور خداوند، پسر بزرگتر یعنی اسماعیل را به میان اعراب برد تا در بین آنان رشد کند و از نسل او پیامبر اسلام (ص) و نوادههای ایشان به وجود آمدند.
همانطور که در تاریخ آمده و مردم میدانند، همسر اول حضرت ابراهیم (ع) نازا بود ولی بعد از تولد حضرت اسماعیل (ع) با دل شکسته، به درگاه خدا دعا کرد و خداوند نیز به او فرزندی عطا کرد که نام اسحاق بر او گذاشتند و حضرت ابراهیم (ع) با این فرزند جدید عازم سوریه و فلسطین شد و فرزند اسحاق را یعقوب نام گذاشتند و یعقوب فرزندان بسیاری داشت که در نسلهای بعدی به قوم یهود یا بنیاسراییل مشهور شدند و حضرت موسی (ع) نیز از همین قوم برخاست و حضرت عیسی (ع) نیز چنین بود، لذا هم یهودیها و هم مسلمانان بنیهاشم به حضرت ابراهیم (ع) و به قوم آریایی باز میگردند. اما منحرفان سعی کردند این اصالت را به فراموشی بسپارند و نظرات دیگری در مورد نژادها بیان کنند و در واقع تاریخ را طور دیگری نوشتند. به طوری که وقتی این واقعیتها که مثل روز روشن است، بیان میشود همه تعجب میکنند. کتابهای تاریخی بسیار زیادی سوزانده شدند. چه قبل از اسلام و چه بعد از اسلام و چه در زمان معاصر تا اینکه تاریخ را آنطور که میخواهند بنویسند و مردم از اصالت نژادی خود خبر نداشته باشند. اعراب سعی کردند اسلام را مساوی عرب معرفی کنند اگر چه بسیار کوشیدند تا اسلام را از بین ببرند! یهودیان نیز سعی کردند تا به جای نژاد ایرانی خود، نژاد دیگری بیافرینند! این تحریفها بسیار اتفاق افتاد اما آفتاب همیشه در زیر ابر نمیماند و حقیقت از میان افسانهها بیرون میآید. مثلاً در شاهنامهی فردسی ما بسیار افسانه میبینیم حتی خود فردوسی میگوید: "یلی بود در سیستان منش کردمش رستم دستان" ولی فردوسی کوشش بسیاری کرد تا زبان آریایی را حفظ کند و گفت: "بسی رنج بردم در این سال سی- عجم زنده کردم بدین پارسی". وی داستان حضرت ابراهیم (ع) و موسی (ع) و عیسی (ع) را به شکل بسیار جالبی با نامهای مشابه بیان کرد. داستان داراب، همان داستان موسی (ع) است که از آب گرفته میشود و یا سیاوش در آتش که همان حضرت ابراهیم (ع) است و کیومرث، حضرت آدم (ع) و زال نشان نژاد آریایی است. حتی بسیار محتمل است که داستان رستم و سهراب، ترجمهی معناداری از شهادت حضرت علیاکبر (ع) در دامان پدر باشد که به دلیل تسلط برخی جریانهای سیاسی و فرهنگی به این شکل بیان شده و یا فردوسی خواسته است زبان تازهای در بیان مطالب عمیق تاریخی داشته باشد.
سیداحمد حسینی ماهینی