وقتی جامعه تب وکالت میگیرد، نانوا و سبزیفروش هم برای خود وکیل میشوند، آن هم از نوع وکیل بلاعزل! میدانیم که وکالت انواع و اقسام دارد؛ از وکیل تسخیری تا وکیل مدافع تا وکیل در توکیل ولو به کرّات! اما فرق اینها برای مردم روشن نیست؛ تمام مردم فکر میکنند که وکلا مدافع حقوق آنها هستند و مو لای درز صحبتهایشان نمیرود!
شاید بتوان گفت که زنها بیشتر به وکیل اعتقاد دارند تا مردها و مردها بیشتر ترجیح میدهند، خودشان وکیل مدافع خودشان باشند، اما بحث وکالت اغلب به جنگ لفظی مشهور است و از گذشته در یونان نیز وکالت حرف اول را میزده است. البته در آن زمان، بیشتر جنبهی فلسفی داشته تا حقوقی، یعنی حتماً نباید طرف شکایت میکرد تا وکیل بگیرد، بلکه حتی برای بحثهای کلاسیک هم از وکیل استفاده میکردند و به همین دلیل، عدهای سوفسطایی ظاهر شدند که میگفتند حقیقتی وجود ندارد؛ وکیل هر کس قویتر باشد و یا پول وکیلش بیشتر باشد، پیروزتر است. در حالی که امروزه، وکیل داشتن به معنای پیروز بودن در دادگاه است. صرف نظر از اینکه حق با آنها باشد یا نباشد میگویند: "من پول وکیل دادهام!" یعنی چون بیشتر خرج کردهام حتماً باید پیروز شوم. برخی حتی وکلا را هم دور میزنند، مثلاً یکی از افراد که محکوم مالی شده بود، با آوردن دستخط یکی از مجتهدان، رأی را شکست! یا مثلاً اسماعیل پیروز، رییس ائتلاف فراگیر وکلا در عین حال که میگوید هر ایرانی باید یک وکیل داشته باشد، در مصاحبه با محمد صادقی، خبرنگار ما میگوید: "کانون وکلا که سی سال است با انقلاب، مبارزه میکند و طومار ۵۰۰ امضایی برای نقض حقوق بشر در ایران تنظیم کرده، حالا از چه دندهای از خواب بیدار شده که اعلام کرده میتواند به صورت رایگان، کار تنقیح قوانین را انجام دهد؟"
اسماعیل پیروز، رییس ائتلاف فراگیر جمعی از وکلا و حقوقدانان ایران که دارای ۲۱ هزار عضو حقوقدان است، از روش کانون وکلا در مواجهه با مسایل انقلاب نیز انتقاد کرد و گفت که کانون وکلا با چهل سابقه هنوز نتوانسته نشریهی خود را روزآمد کند و وقتی قانون تجارت را تدوین میکرد، در مقابل اعتراض به کمکاری گفته بود که چون بودجه، کم بوده، کار هم کم شده است. حالا چگونه میخواهد کار سنگین تنقیح قوانین را که مجلس، خود بیش از سی میلیارد ریال آن را تصویب کرده، رایگان انجام دهد؟ کانون وکلا بودجهی خود را از محل درصدی از مالیات وکلا تأمین میکند و لذا باید موافقت تمام اعضا را جلب کند، از طرفی، جزو وظایف تعریف شدهی آن هم نیست، مگر اینکه تمام این کارها را به دانشجویان و کارآموزان واگذار کند که در این صورت، دست کمی از قانون تجارت نخواهد داشت. به نظر او، قانون تجارت را همین افراد، ناقص کردند!
این اظهار نظرها از درون خود وکلا، نشان میدهد که وکلا نیز یک امت هستند! از راستترین جناحها تا چپترین آنها و معمولاً هر چه حقوقبگیرتر باشند، مخالفترند! به نظر برخیها نان دولت برکت ندارد! و مانند دستی که تا مرفق به عسل آغشته است، وقتی به دهان وکلا میگذارند، تمام عسل را میخورند و دست شما را هم گاز میگیرند، البته به نشانهی تشکر! شاید خندهدارتر از آن، وکلای تسخیری باشند که حقوق دولت را میگیرند و به دستور دولت نیز از مخالفان دولت دفاع میکنند!
پس نمیتوان در یک دورهی مشخص، حد فاصل بین وکلای خوب و بد را نشان داد، اما از لحاظ سیاسی میتوان این حد فاصل را به خوبی تعریف کرد؛ وکلایی که به جنگ بین دولت و مردم دامن میزنند و وکلایی که سعی در آشتی دادن دولت با مردم دارند. صرف نظر از اینکه دولت، مردمی باشد یا نباشد، با این فرضیه، چهار نوع جنگ وجود دارد؛ جنگ بین دولت بد با وکیل خوب! جنگ بین دولت خوب با وکیل بد. جنگ بین دولت خوب و وکیل خوب و جنگ بین دولت بد و وکیل بد! و البته چهار صلح نیز به همین شکل به وجود میآید. در هر صورت بشر در حالت ایدهآل، نیمی از این جنگ و صلحها را قبول و نیمی دیگر را قبول ندارد. مثلاً صلح یک وکیل خوب با دولت بد قابل قبول نیست و یا جنگ بین یک دولت خوب و وکیل خوب، پذیرفتنی نیست! ولی مشکل اینجا در هم شدن این ۸ حالت است؛ یعنی جایی که ممکن است وکیلی خوب باشد ولی ما تصور کنیم بد است یا دولتی بد باشد و ما تصور کنیم خوب است. لذا 16 حالت پیش میآید که تشخیص آنها از عهدهی هر کسی بر نمیآید. مثلاً ما در همین قضایای اخیر میبینیم کسانی که مدتها شعار میدادند "نه غزه نه لبنان" حالا برای خیزش ملت عرب راهپیمایی میکنند و یا کسانی که میگفتند چرا ایران به افغانستان یا کشورهای فقیر کمک میکند، در حالی که مردم ایران، فقیرتر هستند، آمار بدهند که مصرف هر ایرانی سه برابر متوسط مصرف مردم دنیاست! یعنی هر ایرانی، سه برابر، بیشتر نان میخورد، برق و گاز مصرف میکند و...؛ تشخیص سره از ناسره گاه چنان مشکل است که فقط ۴ یا ۵ نفر از امت بزرگ اسلام باقی میماند که امام علی (ع) میفرماید: "این عمار؟ عمار کجاست؟" یا اینکه حضرت فاطمه (س) ناچار میشود، دست حسنین (ع) را بگیرد و به در خانههای یکی یکی صحابه برود و از آنان، تأییدیهی علی (ع) را بخواهد. یعنی امیر مؤمنان، محتاج تأیید ابوذر و عمار باشد و از آن بدتر، بخواهد آن را به یاد عمر و زید بیاورد. در جنگ نهروان، مردی دست از جنگ کشید و به سراغ حضرت علی (ع) آمد و گفت که در مورد توحید، سؤالی دارم! همه گفتند که وسط جنگ، سؤال برای چه؟ اما امام علی (ع) فرمودند که جنگ ما براى توحید است و سپس توحید را براى او معنا مىکند یا فرموده که بین حق و باطل، چهار انگشت فاصله است و بعد دست به شقیقه نهاد و بین چشم و گوش را نشان داد.