پدیدهها دو نوع هستند: پدیدههایی که تحت ارادهی انسانها به وجود میآیند و پدیدههایی که خارج از ارادهی انسانی هستند. حوادث و آثار پدیدههای فیزیکی یا شیمیایی از ارادهی انسان خارج است.
مثلاً ما نمیتوانیم به آهن بگوییم که نرم باش و به پنبه بگوییم که محکم باش! اما وقتی پنبه را در کارخانه به صورت کاغذ و در لایههای فشرده به استوانه تبدیل کردیم، شاید سختی را به او عاریه دادهایم؛ یعنی ذات شیء را که نرمی است با شناخت مشخصات آن تبدیل به سختی کردهایم. این قسمت یک پدیدهی انسانی است. در واقع هر چه را که انسانها پدید میآورند یا در تغییر شکل و ماهیت آن (یکی از معانی تولید و صنعت) اثر میگذارند، یک پدیدهی انسانی محسوب میشود؛ یعنی انسان به حکم خلیفهی الهی بودن، برخی کارهای خداوند را فرا میگیرد و آن را انجام میدهد که یکی از آنها نوآوری و خلاقیت است. خداوند خالق بالذات است و اشیا را از عدم به وجود میآورد ولی بشر، خالق بالعرض است؛ یعنی موجودها را تغییر شکل میدهد و در شکلی جدید خلق میکند. مثلاً ماشین یا خودرو قبلاً نبوده است اما نبود آن مثل نبود کرات آسمان نیست! زیرا خداوند "خلقالاشیا منالعدم" میکند ولی خودروی ساخت بشر از آهن و موادی است که در زمین و معادن آن به صورت خام موجود است. از جمله مخلوقات بشری یا همان پدیدههای انسانی، پدیدههای سیاسی و اجتماعی است. یعنی انسانها برای جمع خودشان قوانین میآفرینند و از آن تبعیت میکنند که البته آن هم برگرفته از قانونمداری خداوند است. مانند قوانین راهنمایی و رانندگی و یا قانون انتخابات که هرکدام مشتمل بر موضوع خاصی است و به وجود آورندهی حرکتهای وسیعی میشود. مثلاً قوانین راهنمایی و رانندگی که به ظاهر بسیار ساده است، از کشته شدن بسیاری از انسانها جلوگیری میکند یا ماهیت آن ناظر بر جلوگیری از اتلاف جان انسانهاست. قانون انتخابات هم همینطوراست، یعنی باعث جلوگیری از جنگها میشود. تصور کنید اگر در کشوری انتخابات نباشد، در آن نظمی برای رهبری یا ریاست نیست، هر گروهی ساز خود را میزند و برای اینکه بتواند مؤثر باشد، مخالفان خود را از بین میبرد. اگر چه در درون انتخابات نیز چنین چیزی ممکن است وجود داشته باشد ولی طبیعتاً کمتر و به صورت جنگ نرم است. یعنی برخلاف یک سیستم آنارشیستی که به صورت ملوکالطوایفی، هر گروهی با قمه و دشنه و شمشیر بیرون میریزد تا رقیب را بترساند، در این روش حداکثر این است که آرا جابهجا میشود. لذا میتوان گفت پدیدههای انسانی هم تابع قوانین پدیدههای طبیعی هستند و مانند آن جزمیت دارند. یعنی کشته شدن انسانها با عنوان حمله و مانع کشته شدن انسانها با عنوان دفاع، تابع قانون جزمی و ثابت است وگرنه اگر این قانون هم حسینقلی خانی باشد، کسی آن را اجرا نمیکند. مثلاً در فیزیک میخوانیم که آب در صد درجه به جوش میآید، پس تمام دستگاههای بشری بر اساس این قضیه تنظیم میشود. ترموستات یک ماشین یا آبگرمکن با همین فرمول کار میکند. حال اگر آب، گاهی در صد درجه جوش بیاید، گاهی در نود درجه یا صد و بیست درجه، آنگاه سنگ روی سنگ بنا نمیشود. در پدیدههای بشری هم همینطور است؛ اگر روزی عدالت خوب باشد و روزی بد باشد یا مبارزه با ستم روزی نسبتاً خوب و برخی مواقع نسبتاً بد باشد، باز هم سنگ روی سنگ بند نمیشود و شاید هم بدتر باشد، زیرا اگر آب در نود درجه جوش بیاید، فقط آمپر سریعتر بالا میرود، اما اگر عدالت بد شود، هزاران نفر در این راه کشته میشوند یا اصلاً کسی برای آن کشته نمیشود! مانند مختار که فقط به پیروزی فکر میکرد و برای همین امام حسین (ع) را تنها گذاشت تا بعد از کشته شدن او انتقام بگیرد. حتی حاضر شد زندانی شود و چیزی نگوید! لذا علوم انسانی با اینکه جزو سافت ساینس یا علوم نرم است و فیزیک با اینکه جزو هارد ساینس است، برای کاربرد بشر هر دو یکسان عمل میکنند؛ یعنی همانطور که اگر قوانین فیزیک خوب عمل نکند، یک میلیاردم میلیمتر اشتباه محاسبه باعث میشود و سفینهای به جای رفتن به کرهی ماه به کرهی مریخ میرود! در محاسبات انسانی و علوم انسانی هم فقط یک اشتباه کوچک باعث میشود تا بسیاری از رهبران و مدیران جامعه برای همیشه از صحنه حذف شوند! اگر حضرت یوسف (ع) به هوس خود تن میداد، مانند هزاران بردهی دیگر که با تن دادن به شهوات، یک لحظه لذت میبردند و بعدها از کشته آنان پشته میساختند، کشته میشد و نامی از او در تاریخ نمیماند.
برخی از قوانین این پدیدهها در زیر آمده است: (به نقل از یادداشتهای مؤلف از محتویات جزوهی درسی تحلیل سیاسی مدرسهی عالی شهید مطهری سال 1361)
1- پدیدههای سیاسی دارای زندگی هستند (لایف سایکل)؛ یعنی درست مثل انسان زمانی نیستند، به وجود میآیند، رشد میکنند و میمیرند و حتی یک ثانیه عمر آنان عقب و جلو نمیشود (لکُلِّ اُمَّةٍ اَجَلٌ فَاِذا جاءَ اَجَلُهُم لایَستَأخِرُونَ ساعةً و لایَستَقدِمُون).
2- رشد و سقوط هر پدیدهی سیاسی متقارن است؛ یعنی اگر پدیدهای سریع رشد کند سریع هم از بین میرود! مانند تمدنهای سی و ششگانه که تاریخنویس مشهور ایرانی ابن خلدون و تاریخنویس مشهور اروپایی آرنولد توین بی به آنها اشاره میکنند.
3- هر پدیدهی سیاسی حداقل دارای سه نسل است: نسل اول نسل باعصبیت یا هجومی هستند؛ نسل دوم، بهرهمند یا استفادهکننده هستند؛ نسل سوم نسل فاسد یا ضد هدف هستند.
4- هر پدیدهی سیاسی مخالف خود را در درون خود دارد که در دوران بهرهمندی، متولد و در دوران فساد رشد میکند.
5- مبارزه پدیدهها با اختلاف فاز ذکر شده باعث تکامل بشریت میشود
جبههها در پدافند غیر عامل 24
یکی از مهمترین موارد پدافند غیر عامل، مبارزه با خرابکاری است. در واقع، دشمن با خرابکاری در تأسیسات میتواند ضربات اساسی بر پیکرهی اقتصاد وارد کند اما مهمتر از آن جو روانی و عمومی مسأله است؛ یعنی چیزی که به آن امنیت عمومی گفته میشود با خرابکاری، خدشهدار میشود.
مثلاً اگر لولهی گاز یا نفت یا هر یک از تأسیسات برق فشار قوی مورد هجوم عدهای خرابکار واقع شود، قطع برق فقط یک جنبهی کوچک ضرر به دستگاههای برقی مانند یخچال و تلویزیون است، اما از آن مهمتر، ضرری است که از نظر روانی به مردم میرسد و مردم در انتظار خرابکاریهای بزرگتر و بدتر میمانند که نهایتاً دولت متهم میشود که نمیتواند از اموال عمومی، محافظت نماید و امنیت را حفظ کند. خرابکاران برخلاف تصور مردم عامی، دارای تحصیلات عالیه و تخصصها و فوق تخصصهای مورد نیاز هستند. به عنوان مثال در تخریب ساختمان حزب جمهوری اسلامی که سال 60 اتفاق افتاده بود، بر اساس مطالعاتی که انجام شد مواد منفجره در نقطهی مرگ ساختمان کار گذاشته شده بود. یعنی با کمترین چاشنی و مواد انفجاری، بیشترین تلفات بر ساختمان و اعضای حزب وارد شده بود. در تخریب برجهای دوقلو نیز برخلاف تصور مردم که با دیدن یک هواپیما فکر کردند از برخورد یک هواپیما چنین آتشی برپا شده ولی تحقیقات نشان داد که بمبگذاریها در نقاط مرگ ساختمان بوده و حتی اخطار هم داده بودند که کسی به محل کار خود نزدیک نشود. بنابراین نشان دادن هواپیما یک انحراف ذهنی بوده است. چون یک ساختمان با برخورد هواپیما حداکثر در چند طبقه دچار آسیب شده یا آتشسوزی به طبقات بالا منتقل میشود و دیگر به طبقات پایین سرایت نمیکند. قبل از انقلاب اسلامی نیز خرابکاران از مهندسان دو دانشگاه بزرگ آن زمان بودند؛ شهید مجید شریف واقفی از دانشگاه صنعتیای که هم اکنون به نام ایشان است، برخاسته بود و بقیه نیز اغلب از دانشکدهی فنی دانشگاه تهران بودند. مهندس میثمی نیز یکی از این خرابکاران بود که در حین آزمایش مواد منفجره دچار آسیب شده و بینایی خود را از دست داد. این گروه از مهندسان قصد داشتند در سال 1350 وقتی که جشنهای دو هزار و پانصد ساله در حال اجرا بود و سران بسیاری از کشورها در ایران بودند، با تخریب ایستگاه برق فشار قوی باعث خاموشی شده و جشن را بر هم بریزند. به همین دلیل آن زمان در داخل ساواک، کمیتهای به نام کمیتهی مشترک ضد خرابکاری تشکیل شده بود. آنها با نفوذ در تشکیلات این مهندسان آنها را دستگیر میکردند، به طوری که اعضای این سازمان هنگامی که کادر مرکزی، آخرین جلسهی خود را داشت و میخواست نقشه را مرور کند، در محل اختفای جلسه مورد حمله قرار گرفت و 13 نفر از 16 نفر کادر مرکزی دستگیر شدند؛ 3 نفر دیگری که دیر به قرار رسیده بودند، با مشاهدهی درگیری از محل متواری میشوند. با اعترافات یکی از این 13 نفر که زنده میماند، 12 نفر بقیه به اعدام محکوم میشوند. این یک نفر که با اعترافات خود سالم مانده بود، بعد از آزادی از زندان در سال 1357 گروه منافقین خلق را تشکیل میدهد و اکنون نیز در خدمت آمریکا به همان خرابکاری همچنان ادامه میدهد. البته برخی خبرها حاکی از این میباشد که این فرد، معدوم یا ناپدید شده است.
بنابراین برای مقابله با خرابکاری نیز نیاز به افراد زبده وجود دارد، مانند گلبولهای سفید در بدن که وظیفهی حفاظت از بدن را بر عهده دارند؛ اگر سیستم دفاعی یا حفاظتی بدن کاهش یابد، ویروسهای موجود در بدن فعال میشوند. بیماری ایدز در واقع بیماری نیست، فقط قدرت دفاعی بدن را از بین میبرد و فرد را به تمام بیماریها دچار میکند؛ چه بسا ممکن است با یک سرماخوردگی ساده از بین برود. در دوران بعد از انقلاب اسلامی اهمیت زیادی برای این امر قایل نبودند. چون اغلب مسؤولان از زندانیان سیاسی سابق به شمار میآمدند و مایل به استفاده از سیستم ضد خرابکاری موجود نبودند ولی با وارد شدن ضربات در روزهایی مثل هفت تیرماه و هشت شهریورماه ناچار بر حفاظت، تأکید بیشتری شد. اینجانب که بعد از جریان 8 شهریورماه 1360 معاون حراست نخست وزیری بودم، دستور داشتم از ورود کلیه پرسنل نخست وزیری جلوگیری کنم و تا با آنان مصاحبه و یا به اصطلاح بازجویی نمیکردم و تأیید نمیشدند، اجازهی حضور در محل کار نداشتند. بنده شناخت کافی از اعضایی که بمبگذاری میکردند، داشتم چون اغلب آنها از سال بالاییهای دانشکدهی ما بودند. هنوز این پروندهها مفتوح است، عاملان آن معرفی نشدهاند و تنها به ارایهی یک مصاحبه از یکی افراد فراری اکتفا شده است. زیرا در جریان تحقیقات، دستور منع تحقیق صادر و مسؤول حراست، تعویض و به جبهه اعزام شد و در آنجا در کنار برادرش به شهادت رسید.
افراد جدیدی که به ریاست این واحد گمارده شدند، این واحدها را در تمام وزارتخانهها و سازمانهای دولتی توسعه دادند و حراست کل کشور شکل گرفت. اولین جایی که بعد از نخست وزیری حراست تشکیل شد، وزارت نفت بود زیرا حفاظت از لولههای گاز و نفت مانند حفاظت از شریان اقتصاد کشور محسوب میشد. آسیبپذیری لولههای نفت در آن بود که اکثراً طولانی و بد مسیر و فرسوده بودند. حراست هواپیمایی نیز بسیار مهم بود. البته حفاظت که شامل حفاظت فیزیکی، حفاظت نیروی انسانی و حفاظت اسناد میباشد، اکنون در ایران بسیار پیشرفته شده، به طوری که طبق آمارها کمترین هواپیماربایی در ایران اتفاق افتاده است، در حالی که کشور هشت سال درگیر جنگ بود. طبیعی است که اگر این طور نبود، ایران هم مانند افغانستان یا عراق و پاکستان هرگز روی آرامش را نمیدید. خرابکاران در عراق چنان حاکم هستند که در یک روز میتوانند عملیات زیادی در سراسر این کشور انجام دهند. بر اساس تحقیقات به عمل آمده، تمام این انفجارها فقط به دست چند مهندس مکانیک عربستانی انجام میشود. آنها به عنوان مکانیکی رایگان خودروهای مردمی را تعمیر و در میان دستگاههای خودرو، بمب رادار جاسازی میکنند و وقتی راننده به مراکز پرجمعیت میرود، آن را با رادار منفجر میکنند. ابتدا که این راز کشف نشده بود، عملیات انتحاری محسوب میشد اما اکنون همه میدانند که راننده از جریان بیاطلاع است.
چرا یارانهها را دیر به حساب ریختند و چرا هدفمندی یارانهها این همه به درازا کشید؟ این سؤالی اساسی است که همه باید آن را بدانند و نباید از مردم مخفی بماند. مسأله این است که اصولاً یکی از آفتهای جامعه، عدم امنیت است. این عدم امنیت گاهی در تیراندازیهای کودکانهی شهروندان آمریکایی ظاهر میگردد ولی بیشتر مواقع به عنوان یک تیر نامریی در جنگ نرم از آن استفاده میشود.
نگران کردن مردم و آنها را در حالت بلاتکلیفی نگهداشتن، ضربات روحی جبرانناپذیری بر اعتماد به نفس ملی وارد میآورد و مردم را در یک هول و ولای همیشگی نگه میدارد. در جنگ نرم، مردم از خود میپرسند بالاخره چه خواهد شد؟ چه بلایی بر سر ما خواهد آمد و کار به کجا خواهد کشید؟ این ترس و وحشت آنان از آینده به پوچانگاری، تنبلی، کاهلی و عدم برنامهریزی میانجامد، چرا که وقتی شخصی از آینده خود مطمئن نیست نمیتواند برنامهریزی کند و لذا سراغ کارهای روزمره و زودبازده میرود. در چنین حالتی، سرمایهگذاری کاهش و بازرگانی و دلالی افزایش مییابد، در بازرگانی یا دلالی نیز به کالاهای سرمایهای توجه نمیشود بلکه به هر کالایی که به پول نزدیکتر است هجوم آورده میشود. طلا و دلار ارزش پیدا میکند و قرآن و نهجالبلاغه بیارزش میشود. مردم به جای خرید کتاب و دانشاندوزی به سراغ خرافهها و رمالها میروند و اطمینان از آینده را از آنان میخواهند، ازدواجها خیلی زود به طلاق میانجامد و کودکان یا سقط میشوند و یا اگر به دنیا بیایند، مورد آزار و اذیت قرار میگیرند که چرا به دنیا آمده و باری بر دوش پدران و مادران خود شدهاند؟ جنگ نرم یا جنگ روانی آنقدر فشار روحی بر افراد وارد میکند که بسیاری از آنان روانه بیمارستانها میشوند، همچنین طاقت آنان کم شده و در کوچه و خیابان به یکدیگر پرخاش میکنند. هیچ کس اخلاق خوبی ندارد و اعتماد و اطمینان از بین میرود. پدر بر سر پسر و پسر بر سر پدر کلاه میگذارد. ایام هفته گم و همه روزها تعطیل میشود و یا حتی جمعهها هم کار میکنند. سال و ماه بیخود میشود. برای پیرمردان زمان صفر میشود و آنان همیشه در خاطرات کودکی یا نوجوانی خود زندگی میکنند و برای جوانان، علایق جوانی جای خود را به علایق پیران میدهد! همچنین اسامی جدید خیابانها به مسخره گرفته شده و همان اسامی قدیمی بیان میشود. در جنگ نرم هرگونه پیشرفتی انکار میشود و هرگونه عمران و آبادانی به خرابی تعبیر میشود. به جای اینکه آن همه آبادانی و طرحهای عظیم اجرا شده را ببینند، خراب شدن روسپیخانهها را علم کرده و کشور را ویرانه تعریف میکنند. از یک طرف همه خود را رییس میدانند و از طرف دیگر، میگویند مملکت بیصاحب است. آنان سرخوردگی جوانان را به دلیل نداشتن سرگرمی میدانند و پیرمردان را مظهر جوانی معرفی میکنند! حتی فیلمها به جای از میان برداشتن فاصلهها به فاصله میاندیشند! دختر جوان و زیبا تمام آرزویش میشود پیرمرد پولدار و مرد جوان و زیبا هم تمام فکر و ذکرش میشود فریب دادن پیرزنهای پولدار... لذا میبینیم یک فاجعهی همه بعدی اخلاقی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی به وقوع میپیوندد و صحرای محشری میشود که آن سرش ناپیدا. اینجاست که پدافند غیر عامل باید وارد کار شود و غیرت، شرافت، راستی و درستی بازتعریف شود و مردم را به اعتماد و اطمینان فراخواند. همچنین برنامههای 20 ساله و 5 ساله و 1 ساله نیز باید تعریف و چشماندازها روشن شود، به طوری که مردم به تمام این انحرافات بیتوجه شوند و همگی بدانند که چکاره هستند. برای شروع این کار نیز در حال حاضر هدفمند کردن یارانهها بهترین بستر است، چرا که امروز غذای مردم شام و نهار آنها شده یارانه. جوک میسازند؛ از یارانهها میسازند، خشمگین میشوند؛ بر سر یارانهها داد میزنند، خوشحال و شادابی خود را با یارانهها بیان میکنند و... لذا یک محک بزرگ است. مدتها تبلیغ شد و مردم را آماده ساختند اما چرا زمان آن را دراز کردند؟ شاید ترفند دشمنان در این جنگ نرم، ضعیف نشان دادن دولت در اجرای یارانههاست. واریز مبلغی به حساب افراد یعنی پاسخ به خواستههای پراکنده مردم در طول تاریخ در مورد پول نفت و امثال آن. یعنی این واریز کلیه صحبتها در این زمینه را خنثی و جنگ نرم را بیاثر میکند. واریز یارانه یعنی اینکه کسی به فکر آنهاست. یارانه کمک خرجی بسیاری از خانوارهاست که دستشان به کمیته امداد و دیگر نهادهای استریلیزه نمیرسد. لذا در یک حرکت آرام و بیصدا باید مردم را در جریان همه اتفاقات گذاشت تا آنان بدانند چه کسی تاکنون با رانتخواری حق آنان را پایمال کرده بود و امروز هم نمیگذارد کار جلو برود. جالب است کسی که پول را پرداخت میکند، ناراحت نیست بلکه مشتاق است که زودتر آن را پرداخت کند و کسانی که معلوم نیست کیستند با برپا کردن جنگ روانی، زیر سؤال بردن همه اخلاقیات، حسن رفتار، ایجاد جو و عدم اطمینان، میخواهند آن را به تعویق بیندازند. تعویق در انجام این وظیفهی بزرگ نه به سود اجتماع است و نه به سود منافع ملی. اکنون منافع ملی اقتضا میکند، راه رفته به انتها برسد و مردم بیش از آن منتظر نمانند. روزی فرا میرسد که اقتصاد، آزاد شود، یارانه به جای واسطهها به دست مصرفکننده برسد و انقلاب اقتصادی ایجاد گردد و آن روز، اقتصاد جنگ و جنگ اقتصادی به پایان میرسد و هوای حکومت نظامی از سر اقتصاد برداشته میشود
ستاره در مفهوم غربی حداقل به دو موضوع مهم اطلاق میشود: یکی به معنی ستاره در مقابل ماه و خورشید است و در آسمان شب ظاهر میشود. این اصطلاح در مورد بازیگران سینمای هالیوود هم مطرح شده؛ در این فرهنگ کسانی که درخشیدند و نامآور شدند به ستارههای درخشانی معروف شدند که در آسمان هنر ظاهر میشوند.
در اثر پیشرفت تکنولوژی در سالهای آخر قرن بیستم یک مفهوم دیگر مطرح شد که جنگ ستارگان بود. تصور طراحان این عملیات آن بود که تمامی ستارگان به تصرف بشر در آمده و این بار به جای جنگ قبیلهای یا قومی یا ملی و بینالمللی تمام زمینیها متحد شده با ساکنان کرات دیگر به جنگ برخاستند یا در مقابل حملات ساکنین کرات دیگر دفاع میکردند. البته دیگر حمله و دفاع یک جنگ متعارف نبود. حتی سلاحهای به کار گرفته نمیتوانستند شبیه سلاحهای موجود باشند. نوع دیگری که از جنگ ستارگان معرفی شد، جنگ موشکها در آسمان بود. یعنی موشکها قبل از اینکه به زمین اصابت کرده و باعث تخریب جانی و مالی شوند، مورد اصابت ضد موشکها قرار گرفته و در فضا نابود میشدند. البته نابودی آنها در فضا چه تأثیری بر محیط زیست میگذاشت یا تکههای آن به کجا ریخته میشد، مهم نبود زیرا ممکن بود در اثر بعد مسافت و یا انفجار در بالای جو به محض برخورد قطعات آن با جو زمین آتش گرفته و تا رسیدن به زمین نیست و نابود شوند و مانند شهابهای آسمانی فقط مقداری نور و یا روشنایی از آنان باقی بماند. فضا در قرن بیستم چنان جاذبهای داشت که برخی قرن بیستم را عصر فضا نیز نامیدند و بر اساس طرحهای موجود قرار بود بین زمین و ماه، آسانسور فضایی برقرار شود و تعدادی از ساکنان زمین به آنجا منتقل شوند و یا علایم حیاتی که در کره مریخ پیدا شده بود آسانسور بزرگتری را طلب میکرد، اما یک نکته باعث شد تا تمام این اسطورهها در هم بریزد! اسطوره رفتن انسان به فضا، پیاده شدن فضانوردان در کره ماه و راهپیمایی آنان در روی سطح پنیرگونه ماه چیزی بود که از زمان نیل آرمسترانگ، تمام فضاهای تبلیغاتی را پر کرده بود و ناگهان کاشف به عمل آمد که همه اینها در یک استودیو در صحرای نوادا تهیه شده است! و فضانوردان و تهیهکنندگان آن هم همگی پس از انجام پروژه یا کشته شدند یا از بین رفتند و از صحنه تبلیغات حذف شدند. افراد زیادی مدتها درگیر این مسأله و کم و کیف راست و دروغ آن بودند ولی مهم این بود که دیگر این علم پیشرفتی نداشت! یعنی با آن سرعتی که انسان پا به عرصه کره ماه گذاشت، امروزه باید آن آسانسورهای کذایی راهاندازی میشد، ولی دیگر کسی از آن صحبتی نکرد! فقط زن ایرانی، انوشه انصاری توانست به پوشیدن لباس آن افتخار کند و کمی هم در فضا گشت بزند. نمیتوان گفت که چه حادثهای اتفاق افتاد ولی میتوان گفت که چه حادثهای اتفاق نیفتاد! و آن اینکه کسی به کره ماه نرفت! این پروژه تنها از سوی کمونیستها راهاندازی شد تا یوری گاگارین را به دروغ به فضا بفرستند و او بیاید و بگوید که پشت ماه را هم گشته و خدا را در آسمانها ندیده است! البته برخی ضربتی متقابل زدند: میگویند که آرمسترانگ در آخرین ساعات عمرش در مصر بود که ناگهان نزدیکهای صبح در هتلش از خواب بیدار میشود و صدایی را میشنود، سراسیمه به لابی هتل رفته و از مهماندار سؤال میکند که این صدای چیست؟ من که در کره ماه بودم این صدا را میشنیدم! و آنها میگویند این صدای اذان مسلمانان است! حالا کدام راست است کدام دروغ و یا هر دو راست هستند بماند. جنگ ستارگان هم به سرنوشت همین جنگ ماهرفتگان دچار شد، یعنی نه مردم به ستارهها منتقل شدند و نه کسی از ستارههای دیگر آمد و نه حملهای از سوی موجودات فضایی صورت گرفت. حتی موشکها هم در فضا منفجر نشدند! در اینجا آفند تبلیغاتی دشمن این بود که مانند ابن زیاد در کوفه تبلیغ یک لشکر ذهنی بکند و پدافند ملتها آن است که این تبلیغات را باور نکنند.
اکنون نیز بررسی این موضوعات کمک میکند تا ترفند دشمن که سالها باعث ترس و وحشت جهانیان شده بود و اصلاً اساس درستی نداشت، برای مردم، واضح و روشن شود و مردم با شیوه تبلیغاتی آشنا شوند تا دوباره از همان سوراخ گزیده نشوند که پیامبر فرمود: "لایلدغ المومن من جحر مرتین" همان جنگ عظیم تبلیغاتی که جنگ ستارگان را به راه انداخته بود اکنون بیکار ننشسته و در مسیر جدیدی برای مبارزه با هدفمندی یارانهها به کار گرفته شده است. البته ممکن است باور اینکه جنگ ستارگان همه دروغ بود و یک مشت فیلمهای هالیوودی و یا حداکثر چند بازی رایانهای برای سرگرمی بوده، برای خیلیها مشکل باشد. اما جنگ موشکها را چه میگویند؟ بزرگترین ارتشهای جهان یعنی ارتش آمریکا و اسراییل آیا توانستند یک موشک از موشکهای حزباله را در فضا منفجر کنند؟ اصلاً آنها توانستند جای پرتاب موشکها را پیدا کنند؟ اینکه تبلیغات میشد و همواره تمام ماهوارهها با افتخار، تمام صحنههای مکرری را از انهدام موشکها در فضا با محاسبات دقیق نشان میدادند یا حتی با عنوان سپر موشکی از آن یاد میکردند، در جنگ 33 روزه مانند برف آب شدند. باید پرسید کجا رفتند آن همه تبلیغات و آن همه بحثهای علمی و فنی دقیق؟ چه شد این همه بزرگنمایی آنها؟ آنهایی که ادعا میکردند در علم و تکنولوژی سرآمد هستند و همه جهان باید بردگان آنها باشند، آنهایی که به مدد تبلیغات از یک لوله تفنگ یک لوله توپ تبلیغ میکنند و از یک نفر یک ارتش میسازند، بدانند که حنای آنها دیگر رنگی ندارد. والله المستعان.