آیتاله امامی کاشانی در خطبههای نماز جمعه ضمن اشاره به حوادث تاریخی گفتند: "مهم تاریخ نیست بلکه فلسفه تاریخ است. زیرا تاریخ اگر فلسفه نداشته باشد یک مشت حوادث پراکنده و بیمعنی است اما این فلسفه تاریخ است که حوادث را به هم ربط داده و علل و سیر تکاملی آن را بررسی و جوابهای مناسبی پیدا میکند."
(در مثل میتوان گفت که اگر در شب تاریک کسی شمع داشته باشد کمی جلوی خود را میبیند ولی به زحمت میتواند راه برود یا حرکتهای تند انجام دهد اما اگر یک نورافکن وجود داشته باشد میتواند تا کیلومترها جلوی راه را ببیند و به راحتی رانندگی کند. حوادث تاریخی هم اگر شمعگونه بررسی شود ممکن است گمراهکننده باشد ولی اگر با روشنگری بیشتری مطالعه شود، میتواند به بصیرت منتهی شود؛ یعنی کسانی که یک سال پیش حوادثی را پیش رو تصور میکردند میتوانستند با تحلیل درست بفهمند که این حوادث اتفاق خواهد افتاد یا نه و اکنون با مهندسی معکوس اطلاعات باید به اشتباهات تحلیلی گذشته خود پی ببرند. البته ممکن است شخص خودمحور خود را اصلاً مقصر نداند بلکه تاریخ یا حوادث تاریخی را مقصر بداند که چرا بر وفق تحلیل او عمل نکرده است! مانند اینکه ما پیشبینی کنیم که فردا باران میآید ولی فردا باران نیاید. در اینجا باید در تحلیل خود تجدید نظر کنیم نه آنکه بگوییم تقصیر هوا بود که باعث شد باران نبارد! زیرا اهمیت یک هواشناس در این است که مردم به حرف او مطمئن باشند و وقتی او گفت که فردا باران میبارد، آنان با خود چتر، پالتو یا بارانی بیاورند والّا اگر او پیشبینی کند که به طور مثال فردا برف میبارد و همه کفش و کلاه کنند و بیرون بیایند و از بخت بد هواشناس، فردا آفتابی و گرم شود دیگر نمیتوان او را تحلیلگر هواشناسی و سینوپتیک دانست. لذا یک هواشناس برای افزایش اطمینان مردمی ناچار است به عمق آسمانها برود و حرکت ابرها را در لبنان و دریای مدیترانه و دریای سرخ و آرال نیز مطالعه کند! لذا هر چه عمق مطالعات او بیشتر باشد، پیشبینی او دقیقتر است و اگر هم نتواند پیشبینی دقیق انجام دهد با استفاده از کلماتی مثل احتمال دارد یا کمی یا قسمتی ابری مطالب خود را بیان میکند. یک ملت هم اگر میخواهد فردای خود را مدیریت کند باید تحلیلهای عمیق از حوادث داشته باشد و فلسفه تاریخ همین است. مثلاً در فلسفه تاریخ، کل تاریخ مانند یک داستان دلکش است که ابتدا و انتها دارد. همه حوادث به هم مربوط است و کسی از داستان خارج نیست و هر کسی نقشی دارد. مهم ماندگاری این نقش است. از نظر اسلام کل تاریخ عبارت است از جنگ حق علیه باطل. حق صد درصد درستی است و باطل کمی یا قسمتی از درستی است. بصیرت از همین جا پیدا میشود؛ اگر به درستی چیزی شک داشتی ولو یک درصد، از حق آن مطلب خارج شدهای. برای همین میگویند خداوند غیور است زیرا اگر کسی یک درصد اعمال خود را برای غیر خدا انجام دهد همه را به آن غیر میبخشد! در واقع عمل خالص، صد درصدی است اگر 99 درصد شد ریا میشود! چون یک درصد غیر خدا در آن شریک شده و خداوند هم به بندهاش میگوید برو تمام خواستههایت را از او بخواه! فتنه یا التقاط از یک درصد انحراف آغاز میشود! البته طبیعی است اگر این درصد اصلاح شود و به اصطلاح شخص توبه کند و به راه باز گردد، فرق میکند. کسی که یک درصد زاویه دارد و بر این زاویه خود اصرار میورزد، طبیعی است بعد از مدتی این زاویه یک درجه به چه جدایی بزرگی منجر خواهد شد. برای تعیین این انحراف ابتدا باید راه اصلی روشن باشد. راه اصلی را اسلام، راه انبیا و اولیا معنا کرده است. بنابراین انحراف از راه انبیا و اولیا و اوصیا ولو یک درجه و اصرار بر آن به معنای باطل است. مثلاً همین مختار ثقفی که قیام کرد و انتقام خون امام حسین (ع) را گرفت، خیلیها معتقدند اینها همه نقشه بوده است! تا نقش امام سجاد (ع) گم شود. زیرا امام سجاد (ع) امام بر حق بود وبا رفتارها و کردارهای مختار موافق نبود. وقتی مختار دشمنان را میگرفت آنان را مثله میکرد و یا مانند خولی در دیگ میجوشاند. این خشم مردم را کاهش میداد. ولی دستور امام نبود و امام با آنها مخالف بود. درست مثل امروز که ماهوارهها مخصوصاً فارسی وان و امثال آن فقط سریال پخش میکنند و هدف آنها این است که صدا و سیما از کانون توجه مردم خارج شود. درست مانند گرد و خاکی که در جادهها بلند میشود تا راه را گم کنند. بصیرت در این جا آن است که صبر کنند تا گرد و غبار از بین برود یا اینکه بدون توجه به گرد و غبار به دنبال بلد رهسپار شوند. آنان وقتی راه مستقیم را دنبال کنند همه چیز روشن است؛ تاریخ و کل سیر آن عبارت است از راهنماییهای حضرت آدم (ع) تا خاتم (ص) و از خاتم (ص) تا قائم (عج)، یک خط مستقیم از ابتدا تا انتهای تاریخ. در این خط مستقیم اگر چه فراز و فرودهایی وجود دارد ولی همه اینها با عدد قابل نشان دادن است. مثلاً 2000 سال گذشته شامل سه دوره و نیم است که هر دوره 600 سال و اندی میباشد. از تولد حضرت عیسی تا امروز 2010 سال میگذرد که تا تولد حضرت محمد (ص) 612 سال میشود. در این 612 سال مسیحیت متولد میشود و رشد میکند که دوران عتیق یا قرون گذشته خوانده میشود. از تولد پیامبر اسلام (ص) کم کم توجهات به ایشان جلب میشود و با شکست روم و ایران مسیحیت به انزوا میرود و این همان دوران اسلام و شکوفایی تمدن اسلامی است. این دوران را که سیر نزولی مسیحیت است، قرون وسطی مینامند و حدود 600 سال طول میکشد. با حمله مغول و شکست ایران، مسیحیت تجدید حیات میکند و رنسانس آغاز میشود. این دوران نیز ششصد سال طول میکشد و از زمان فعالیتهای سیدجمالالدین اسدآبادی و اقبال لاهوری، تجدید حیات دینی اسلام به انقلاب اسلامی و صدور آن به سراسر جهان ادامه مییابد