سالهای سال است که قدرتهای بزرگ مانند انگلیس، روسیه و آمریکا با روحانیت و حوزه مبارزه میکنند اما با کمال تعجب میبینیم آنها از بین رفتند و حوزهها قویتر شدند.
علت چیست؟ علت پایایی حوزه با بیش از 14 قرن سابقه و نابودی ابرقدرتها چیست؟
چگونه میتوان در مقابل نفوذ ایستادگی کرد و چگونه میتوان نفوذ داشت و چگونه است که در مقابل ابرقدرتها میتوان به مصونیت دست پیدا کرد؟
سالها مطالعه در این روند آغاز شده است. شرقشناسان و مستشرقین در دانشگاههای مهم اروپا و آمریکا، حتی چین و روسیه مهمترین چالش و تکنیکهای علمی خود را در این زمینهها به کار بردهاند. شاید تحقیقاتی که در کالجهای اروپا و آمریکا در این زمینه صورت گرفته بیش از مطالعاتی باشد که در دانشگاههای کشورهای اسلامی صورت میگیرد و این علاوه بر مطالعات بسیار محرمانه و یا سرّی دولتها و جاسوسان بزرگ و کوچک آنهاست که انجام میشود. به جز آن، روزنامهها، ماهوارهها، تلویزیونها و رادیوها هرکدام جداگانه به این کار مشغول هستند و این اضافه بر تحقیقات فردی یا پژوهشهای نویسندگان و محققان شخصی و خصوصی است که هر لحظه بر تعداد آنان اضافه میشود. لذا باید دانست که سطح دانایی و آگاهی افراد بیرون جامعه آماری مورد نظر بسیار بالاتر از حتی داخل جامعه آماری است. در این مورد به خصوص همه جهان حساسیت دارند و حساسیت آنها بسیار دقیق و بالاست. از مردم کوچه و بازار گرفته تا افراد تحصیلکرده، از افراد متخصص در رشته دینشناسی تا افرادی که هیچگونه تخصصی در این زمینه ندارند.
همه اینها یک علت دارد: چرا آنها جاودانه هستند ولی بقیه نیستند؟ حوزهها بنا بر روایت از زمان امام جعفر صادق (ع) آغاز میشود. ایشان بر اساس آمارهای موجود چهار هزار شاگرد داشته است و این شاگردها گرایشها و تخصصهای مختلفی داشتند. از جابر بن حیان شیمیدان معروف تا احمد بن مالک متکلم. برخی از آنها به دستور امام حق دخالت در حوزههای دیگر را نداشتند و یا اگر امام میشنید که دخالت کردهاند آنها را بر حذر میکرد و یا اگر از ایشان میپرسیدند چه کسی برای جوابگویی فلان ملحد یا ضد دین مناسبتر است، فرد مخصوصی را معرفی میکرد، مثلاً در بحث خداشناسی، شاگرد ویژه ایشان ابن مفضل است که کلاس خصوصی داشته و از آثار خداوندی و اثبات وجود خدا بحث کرده و ابن مفضل هم گفتارهای امام را به صورت کتابی نوشته که به نام توحید مفضل معروف است. این شاگردان در زمان امام موسی کاظم (ع) هم وجود داشتند و اضافه هم شدند و برخی از آنان به اقصی نقاط کشور پهناور آن زمان که به دست باکفایت ایرانیان (برامکه) ولی به نام هارونالرشید بیش از 97 کشور فعلی را پوشش میداد، معرفی و اعزام شدند. آنها به قدری برای مردم محترم بودند که پس از مرگ ایشان برای آنان یادبود و مزار مخصوص درست میکردند و بقعه آنان به امامزادگان معروف میشد. البته در زمان امام موسی کاظم (ع)، شرایط سختتر شد لذا کمتر شاگردان حاضر به معرفی خود میشدند ولی وابستگان به امام موسی کاظم (ع) نمیتوانستند این را کتمان کنند. علما و شاگردان امام موسی کاظم (ع) اغلب به نوادگان آن حضرت معروف میشدند تا اولاً ارتباط آنان با امام مورد شک واقع نشود و ثانیاً مردم بیشتر اعتماد کنند. حتی معروف است که وقتی امام موسی کاظم (ع) در زندان بود و ارتباط با ایشان مشکل بود، شاگردان برای رفع بلاتکلیفی از امام دستخط خواستند و ایشان در کمال اختصار حرف ج را نوشت! برخی علویان از کلمه ج، جهاد را برداشت کردند و به قیام برخاستند. برخی ج را وطن دانستند و به نقاط دور رفتند. برخی هم مانند بهلول جنون را انتخاب کرد و خود را به دیوانگی زد و حرفهای اساسی را به شکل فکاهی بیان میکرد؛ مثلاً میگویند هارونالرشید مسجدی ساخت و ادعا کرد که برای خدا ساخته است. بهلول نام خود را نوشت و بر سر در مسجد گذاشت. هارونالرشید ناراحت شد و بهلول به او گفت: "پس تو برای خدا نساختی برای اسم خودت ساختی!" البته در زمان امام رضا (ع) که ایشان به ولایتعهدی منصوب شد تمام این تشکیلات خود را به صورت استقبال میلیونی از امام رضا (ع) نشان داد. پس از مسموم شدن امام رضا (ع) و سرکوب قیام علویان این جمعیت کثیر در همه روستاها و شهرها و حتی کوهها و بیابانها پراکنده شدند و امامزادگان فعلی یادگاری از آن همه جمعیت است. مدفن هر یک از این امامزادگان اغلب باعث ایجاد شهر جدید شده است و معمولاً شهرهای امامزاده محور طوری طراحی شدند که امامزاده در مرکزیت آن شهر قرار دارد و اطراف آن را کسبه گرفتهاند و چهار سوق یا خیابانهای اصلی از آن منشعب شدهاند. در شهرسازی هم بلندی امامزاده همواره از ساختمانهای دیگر بیشتر بود و نماد اصلی شهر گلدستههای آن به شمار میرفت. مثلاً در مشهد بارگاه امام رضا (ع) و در شهر قم بارگاه حضرت معصومه (س) یا در شیراز بارگاه شاهچراغ نمونهای از این سیستم سازهای ایرانیان در گذشته بوده است. با وجود پستی و بلندیهای زندگی شاگردان ائمه، آنان تا امروز سیستم خود را حفظ کردهاند و قالالباقر و قالالصادق، آنی و لحظهای تعطیل نشده است. میتوان گفت همه حکومتها چه داخلی و چه خارجی، چه کوچک و چه بزرگ همگی آمدهاند و رفتهاند ولی حوزه یا به تعبیری شاگردی امام صادق (ع) و امام باقر (ع) تمامشدنی نبوده است. شاید علت این جاودانگی در عدم توجه آنان به جاودانگی است! مثلاً شهید چمران شاید دوست داشت که یک هنرستان به نام او باشد لذا در لبنان اولین کاری که انجام داد تأسیس یک هنرستان بود. اما هدف او نام خودش نبود لذا میبینیم امروز شاید در هر شهر ایران یک یا چند هنرستان به نام ایشان باشد ولی آیا چمران شهید شد تا نام او زیب هنرستانها شود؟ مهمترین عنصر در حوزه نیز همین است آنان به وظیفه و تکلیف عمل میکنند. در حالی که قدرتها برای نام خودشان و قدرت خودشان فعالیت میکنند. این عمل یا خلوص نیت از ارکان اصلی حوزه و باعث بقای آن است؛ چیزی که از شدت بداهت و وضوح همیشه از سوی قدرتها انکار میشود و لذا باعث نابودی آنها میگردد، مثلاً نویسندگان غیر حوزوی نان را به نرخ روز میخورند، یعنی وقتی ببینند قرارداد ترکمانچای صد سالش تمام شده اصلاً اصل موضوع را منکر میشوند و در کتب تاریخی درسی هم آن را حذف میکنند یا نقشه ایران را حتی در سازمان جغرافیای ارتش، بدون عربستان میکشند حتی با اینکه میدانند عربستان ایالتی از ایالات ایران دوران هخامنشی به بعد بوده است. اما نویسندگان حوزه فقط به نیت ثواب کتاب مینویسند. این کار ممکن است خندهدار باشد یا چیزی دور از ذهن، همین مسأله موجب کورذهنی برای قدرتطلبان است تا آنان به سرچشمه حیات و زندگی جاودانه دست پیدا نکنند. مثلاً میگویند حضرت سلیمان امکانات بسیار وسیعی داشت و زنان بیشماری به او علاقه پیدا کرده و در حرمسرای او گرد آمده بودند. یک روز حضرت سلیمان زنان خود را جمع کرد و با غرور گفت: من میخواهم از هر زنم چند تا پسر به دنیا بیاید تا همه را وقف مبارزه در راه دین نمایم! اما خداوند به خاطر همین غرور و خودپسندی و منم گفتن کاری کرد که آن زنان همه عقیم شدند و کودکی به وجود نیامد. فقط یکی از آنان فرزندی به دنیا آورد که آن تنها یک جسد بود! قال تعالى "وَلَقَدْ فَتَنَّا سُلَیْمَانَ وَأَلْقَیْنَا عَلَى کُرْسِیِّهِ جَسَداً ثُمَّ أَنَاب" (سوره ص، 34)، یعنی آن جاه و جلال و قدرت حضرت سلیمان فقط به یک اشاره خداوند بستگی داشت. یک لحظه حضرت سلیمان خودش را فاعل فرض کرد و این همه بلا بر سر او آمد! و قدرتش را از دست داد یا حضرت ابراهیم (ع) گفت "إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَوَاتِ وَالأَرْضَ" من رویم را به سوی خدایی بر میگردانم که زمین و آسمانها را آفرید. همین جا بود چون من گفت آن هم نه برای کار بد بلکه برای تعریف از خدا ولی چون خود را فاعل دانست و نگفت انشااله، خداوند هم او را مبتلا کرد به اینکه فرزندش را به دست خودش قربانی کند و این کار چنان بر او دشوار بود که موهای او به یکباره سفید گشت و قدرت بدنی را از دست داد و پیر شد. لذا ذات قدرت فنا شدن در خداوند است و خود را ندیدن. کسی که خود را ببیند چند روزی بر اریکه قدرت میماند ولی بعد نابود میشود گویی نبوده است. درک این موضوع بسیار ساده برای قدرتمندان بسیار مشکل است. زیرا کسی که در پشت نقاب خودش پنهان شده نمیخواهد به چیز دیگری غیر از خود فکر کند. اما همان چیز باعث نابودی او میشود. میگویند یکی از باغبانان هارونالرشید دید که هارون، برامکه را بسیار دوست دارد و خالد برمکی را بر دوش خود سوار کرد تا میوهای بچیند! بعد که شاه خواست از باغبان تشکر کند به او گفت از من چیزی بخواه او چیزی نخواست. اصرار هارون وی را واداشت تا یک چیز بخواهد و هارون پرسید آن چیست؟ باغبان گفت یک اماننامه که من از برامکه نیستم! هارون آن را نوشت و به او داد. بعد از سالها که هارون به قلع و قمع برامکه پرداخت وقتی مأموران به سراغ باغبان رفتند تا او را بکشند اماننامه نشان داد و مأموران دیدند به امضای شخص هارون و ممهور به مهر اوست، ناچار وی را پیش هارون بردند هارون یادش آمد که خودش نوشته، از باغبان سؤال کرد تو این موضوع را از کجا دانستی؟ گفت فواره چون بالا رود سرنگون شود! من آن روز محبت تو را به برامکه دیدم که او را بر دوش خود سوار کرده بودی فهمیدم این دوستی یک روز تمام خواهد شد! لذا فهمیدن این نکته ممکن است بسیار ساده باشد ولی اعتقاد به آن و در نظر داشتن آن بسیار سخت است. به خصوص الان که در دروس مدیریتی دوران دکترا در تمام جهان درس میدهند در ایران نیز همانها طوطیوار تکرار میشود. یکی از راههای رشد مدیران را انگیزهها و جاهطلبیها عنوان میکنند! در حالی که ائمه ما با زبانهای گوناگون و در فرصتهای مختلف گفتهاند "من استبد فقد هلک" کسی که خودرأی باشد و فقط خودش را ببیند هلاک میشود. حوزهها البته مشخصات دیگری هم دارند که به جاودانه بودن آنها کمک میکند. اولین بحث آن در کتاب جامعالمقدمات آمده است: "اول العلم معرفت الجبار و آخر العلم تفویض الامر الیه" علم را شناخت خدا و تفویض امور به او میداند چرا که قدرت لایزال خداوند است. با یک حساب ساده میتوان گفت که قدرت با هماهنگی با قدرتهای بزرگتر رشد میکند و اگر در مقابل آن قرار گیرد از بین میرود. آهن را به آتش نزدیک کنیم اگر آتش زیاد باشد، کم کم آهن هم مثل آتش سرخ میشود و اگر آتش کمتر باشد آتش مثل آهن سرد میشود. کسانی که میخواهند قدرت داشته باشند باید بدانند گردنکشی در مقابل خدا قدرت آنان را تضعیف میکند و نهایتاً نابود میشوند اما اگر در راستای قدرت خداوندی باشد، رشد میکند و تا بینهایت میتواند بالا رود. امروزه گرایش به اسلام و انقلاب اسلامی به قدری است که اروپا بدون جنگهای صلیبی در اختیار اسلام قرار گرفته است. در اکثر این کشورها که دشمن خونی مسلمانان در دوران رنسانس بودند، دین اسلام دومین دین است و در فرانسه میرود تا به دین نخست تبدیل شود و با رشد منفی جمعیت اروپایی، فراگیر شدن دین اول در تمام اروپا بعید به نظر نمیرسد. وقتی قرآنی در آمریکا سوزانده شد میلیونها قرآن جدید چاپ و توزیع شد و هزاران نفر به اسلام گرویدند و این نشان نامیرایی دین اسلام است و فرمولی برای کسانی که قدرت خود را ابدی میخواهند.