شىنجاڭدىن غەززەگىچە

شىنجاڭدىن غەززەگىچە

ماھانىغا رەھمەت ، ئۇ ئامېرىکا زۇڭتۇڭلۇقىنىڭ کاندىداتى بولدى
شىنجاڭدىن غەززەگىچە

شىنجاڭدىن غەززەگىچە

ماھانىغا رەھمەت ، ئۇ ئامېرىکا زۇڭتۇڭلۇقىنىڭ کاندىداتى بولدى

خبر و شایعه

یکی از موارد مهم و مورد توجه در پدافند غیر عامل، شناخت شایعه و خنثی‌سازی آن است. برخلاف خبر که فقط باید صد درصد درست باشد، شایعه اگر فقط یک درصد احتمال درست بودن، نداشته باشد، دروغ است. به قول منطقیون، ضد خبر برابر است با شایعه. یعنی هر چه خبر نیست، شایعه است. فرض کنید خبر این است: "در حمله‌ی تروریستی، دو تن از دانشمندان هسته‌ای ایران مورد سوء قصد قرار گرفتند." این یک خبر است ولی می‌توان از منهای بی‌نهایت تا به اضافه‌ی بی‌نهایت در مورد آن شایعه درست کرد. مثلاً این شایعه که "اصلاً این‌ها دانشمند هسته‌ای نبودند! دو نفر نبودند، یک نفر یا سه نفر بودند و... تروریست نبودند از دانشجویان کلاسش بودند، از فامیل‌هایش بودند... از آمریکا دستور نگرفته بودند از انگلیس، فرانسه، اسراییل یا اصلاً از گروهک‌ها (منافقین، پژاک و...) دستور داشتند". بنابراین همان‌قدر که صدور خبر نیاز به وسواس و دقت دارد، شایعه‌پراکنی فقط نیاز به ذهنی خلاق یا خیالباف دارد. هر قدر خبر به واقعیت نزدیک‌تر است، شایعه نیازی به واقعیت ندارد. از قدیم هم گفته‌اند: "در دروازه را می‌شود بست، در دهان مردم را نمی‌شود". برای مبارزه با شایعه لازم به تعیین درصد خلوص خبر است. یعنی مردم باید خبر را خالصانه و درست بپندارند، لذا مستند کردن خبر یکی از راه‌های تعمیق خبر است (عکس یا سندی که بتواند بهتر موضوع را بشکافد). هر چه تعداد مستندات زیاد‌تر باشد، دایره‌ی شایعات کم‌تر می‌شود، اما هرگز به صفر نمی‌رسد. به همین دلیل است که در بدیهی‌ترین مسایل جهانی، اختلاف در خبر و حتی شایعه نیز وجود دارد. می‌گویند در جنگ صفین یکی از دشمنان علی (ع) در حالی که قرآن را بر شانه‌ی خود حمایل کرده بود، سوره‌ی "عمّ یتسائلون" را قرائت می‌کرد در حالی که به سپاه علی (ع) حمله می‌شد. حضرت علی (ع) بسیار تعجب کرد، به سوی او رفت و با صدای بلند گفت: "ای قاری! بدان که والله، نبأ عظیم من هستم. آن خبر بزرگ که همه در آن اختلاف می‌کنند، من هستم! عَمَّ یَتَسَآءَلُونَ عَنِ النَّبَإِ الْعَظِیمِ الَّذِى هُمْ فِیهِ مُخْتَلِفُونَ". در قرآن کریم درباره‌ی تبیین خبر و تحلیل خبر آمده "جَآءَکُمْ فَاسِقٌ بِنَبِإٍ فَتَبَیَّنُواْ" اگر فاسقی خبری برای شما آورد، آن را تبیین کنید. یعنی فوری نپذیرید بلکه با دلایل و شواهد و قراین دیگر بسنجید. روش تحلیل خبری این است که یا خبر را از چند منبع مختلف بشنویم و با هم مقایسه کنیم یا یک محور یا معیار داشته باشیم و اخبار را با آن بسنجیم. در این روش لازم است خبر، تعریف و عناصر آن شناسایی و بررسی شود که کدام عنصر آن دستکاری شده است. کافیست ثابت شود یک عنصر آن دستکاری شده، آن‌گاه کل خبر بی‌ارزش می‌شود. در تعریف خبر گفته‌اند "الْخَبرُ یَحْتَمِلُ الصدقَ و الْکِذْب" خبر موضوعی است که احتمال راست و دروغ بودن دارد. نیوز در انگلیسی به معنای تازه‌هاست، یعنی خبر موضوعات روز و تازه است. البته برخی هم ترکیب چهار حرف در نیوز را اشاره به چهار گوشه‌ی جهان می‌دانند یعنی شمال (North)، شرق (East)، غرب (west)، جنوب (south). خبر باید جهان‌شمول و وسیع باشد، نه شخصی یا محلی. عناصر خبر هم در کتاب‌های قدیمی آمده است که شامل سه بار تکرار حرف چ و سه بار تکرار ک است یعنی چه چرا چگونه، کی؟ (چه زمانی)، کجا، کی؟ (چه کسی) که در انگلیسی به "6w" یا شش سؤال معروف است. یعنی باید تمام عناصر خبر درست باشد. امپریالیسم خبری بر این مبنا شکل گرفته که بتواند یکی از عناصر خبر را بدون این‌که کسی متوجه شود، تغییر دهد. مثلاً عکس شورش مردمی را نشان می‌دهد و می‌گوید در تهران، شورش شده است. از نظر 5 عنصر، درست ولی از نظر عنصر زمان (کی) غلط است، زیرا مثلاً عکس مربوط به تهران و مردم تهران می‌باشد ولی زمان آن 22 بهمن‌ماه 57 است! لذا از آن به عنوان شایعه یا خبر کذب می‌توان نام برد. چون امپریالیسم خبری با مخفی نگهداشتن زمان آن در پی تحریک مردم است. مردم داخل و خارج از کشور یا همگی دستگاه کامپیوتر ندارند یا فتوشاپ بلد نیستند و یا زمان عکس‌ها را خوب تشخیص نمی‌دهند و ممکن است حرف امپریالیسم خبری را قبول کنند و دچار جوّ زدگی یا توهم شوند. می‌گویند در گذشته، مردی به دروغ ادعا کرد که درب فلان خانه آش می‌دهند و مردم جمع شدند. وقتی تعداد زیاد شد، خود شخص مدعی هم در صف ایستاد و با خود گفت، نکند واقعاً آش می‌دهند! البته طبیعتاً این نوع فریب‌کاری‌ها فقط مدت کوتاهی دوام می‌آورد. در مثال بالا وقتی در را بزنند و ببینند که در باز شده ولی از آش خبری نیست، همه پراکنده می‌شوند؛ شاید هم مدعی را سرزنش یا او را سرکوب کنند، اما امپریالیسم خبری، دست بردار نیست. برای این‌که این دروغش را راست جلوه دهد، دروغ‌های دیگر را هم به دنبال آن می‌آورد، مانند این‌که تبلیغ می‌کنند همین فرداست که رژیم جمهوری اسلامی سقوط کند ولی یادشان می‌رود که سی و دو سال است همین فردا را می‌گویند و معلوم نیست منظور از فردای آن‌ها کدام فرداست. طبیعتاً علم و تجربه می‌گوید چیزی را که ندیدی باور نکن، اما مدعیان دروغین اثبات‌گرایی، حقیقتی که سی و دو سال است، می‌بینند قبول ندارند اما توهمی که ساخته‌ی ذهنشان است، باور می‌کنند. گاهی تداخل را طوری انجام می‌دهند که عکس قضیه درست از آب در می‌آید، مثلاً بدحجابی را تصور می‌کنند از خارج کشور وارد می‌شود، در حالی که هر فرد بدحجاب یا معتادی که نیروی انتظامی می‌گیرد، بلافاصله آزاد می‌شود. دلیل آن هم این است که اغلب آن‌ها بستگان ذی‌نفوذ‌ها هستند و به محض دستگیری، فشار برای آزادی آن‌ها زیاد می‌شود تا جایی که مأمور هم توبیخ می‌گردد! این نشان می‌دهد برای رد گم کردن، انگشت اشاره به جای دیگری نشانه می‌رود

مذاکره چیست؟

مذاکره، شکست و یا پیروزی در آن با حمله‌ی نظامی ارتباط مستقیم دارد. مثلاً علت حمله‌ی آمریکا به عراق این بود که در مذاکرات با صدام به نتیجه نرسید، زیرا آنان می‌گفتند صدام دارای سلاح‌های کشتار جمعی است

ولی صدام قبول نمی‌کرد و لذا به این کشور حمله کرد تا سلاح‌های کشتار جمعی را پیدا کند، به مردم نشان دهد که آمریکا طرفدار مردم است و با کشتار مردم توسط سلاح‌های کشتار جمعی مخالف است. اگر چه هر چه جست‌وجو کردند، چیزی پیدا نکردند ولی این موضوع روشن شد که اهمیت مذاکره تا چه حد است. البته بعضی مذاکرات پیش از جنگ نظامی است و برخی از آنان بعد از جنگ. مثلاً مذاکرات رهبران آمریکا (روزولت)، انگلیس (چرچیل) و روسیه (استالین) در ایران، کشورمان را به عنوان پلی برای پیروزی مطرح کرد ولی تقسیم بر سه شد؛ شمال ایران برای روسیه، جنوب برای انگلیس و حد فاصل آن هم برای آمریکا! لذا باید روند تطبیقی مذاکره و عناصر آن خوب شناخته شود تا این فجایع به بار نیاید. از نظر علمی اختلافات بشری چهار راه‌حل دارد که شامل: 1- صرف نظر، 2- مصالحه، 3- مذاکره و 4- جنگ می‌شود.
یعنی راه‌حل نظامی همیشه در آخر باید باشد و به عنوان گزینه‌ی‌ نهایی مطرح شود. گزینه‌ی اولیه هر اختلافی صرف نظر است. مثلاً ایران و امارات بر سر سه جزیره‌ی ایرانی اختلاف دارند. هر از چند گاهی امیر قطر، تک مضرابی می‌آید و می‌گوید که این سه جزیره متعلق به قطر است و مسؤولان ایرانی از این حرف آنان صرف نظر می‌کنند و در واقع، با مصاحبه‌هایی که انجام می‌دهند، به آنان پاسخ می‌دهند. لذا این موضوع تا مرحله‌ی گزینه‌ی نظامی، فاصله‌ی زیادی دارد. در موضوع حق ایران در اروندرود، هیرمند، خلیج فارس، دریای عمان و حتی دریای مازندران نیز وارد مرحله‌ی دوم شده‌اند، یعنی کمی دشمن، پر زور است؛ دریای مازندران که بین ایران و شوروی‌ سابق به صورت پنجاه پنجاه تقسیم شده بود، با فروپاشی شوروی، سهم ایران به یک‌پنجم کاهش یافت ولی آنان به این یک‌پنجم هم راضی نیستند و مسؤولین ایرانی زور می‌زنند تا یک‌پنجم را بقبولانند. طبق آخرین اظهار نظرها گفته شده که ایران از سهم یک‌پنجم خود کوتاه نمی‌آید! و این نتیجه‌ی طبیعی عقب‌نشینی ایران از پذیرش قسمت‌های جدا شده از خود است. اگر ایران، منطقه‌ی جدا شده‌ی قفقاز را که بر اساس قرارداد ننگین ترکمانچای (که برای این‌ها دیگر ننگین نیست! بلکه قانونی و قابل قبول است) پس می‌گرفت، سهم دریای مازندران هم افزایش می‌یافت!
بنابراین یک اشتباه در محاسبات سیاسی، اشتباهات دیگر را نیز در پی دارد و باعث می‌شود حق خود را هم به مصالحه بگذارند! همین حادثه، در مورد حقوق هسته‌ای اتفاق می‌افتد؛ حق مسلمی که نه تنها صرف نظر (قبول پادمان و تعطیلی سایت هسته‌ای) و مصالحه می‌شود (طول کشیدن راه‌اندازی سایت‌های انرژی اتمی)، بلکه حتی در مذاکره نیز همیشه همراه با خواهش و تمنا بوده است. مذاکره‌کنندگان غالباً برای تفریح در اروپا به جلسات می‌رفتند و رؤسای وقت هم در نماز جمعه از غرب خواهش می‌کردند که به ایران، زیاد زور نگوید! حادثه‌ای که اتفاق افتاد و مردم راهی انتخاب کردند و کسی را برگزیدند که به این جریان خاتمه دهد. دیدیم که انتخاب احمدی‌نژاد فقط به خاطر موضع محکم او در قبال حق هسته‌ای بود و حرفی که او می‌زد، درست در نقطه‌ی مقابل مذاکره‌کنندگان قبلی بود: نه به تفریح در اروپا فکر می‌کرد (مانند ناصرالدین‌شاه‌های امروزی که در ایران، لباس روحانی می‌پوشیدند و در زمان حضور در اروپا با موهای رنگ کرده و شلوار لی ظاهر می‌شدند) و نه از غرب خواهش می‌کرد. بلکه کاملاً تحکم‌آمیز و از جانب یک ایران ابرقدرت حرف می‌زد. در مذاکره‌ی اخیر علاوه بر خرید زمان، دو برگ برنده نیز در دستان مذاکره‌کنندگان بود؛ شهادت استاد انرژی هسته‌ای و تولید انبوه کیک زرد. این دو برگ باعث شد تا مذاکره به محاکمه تبدیل شود و مذاکره‌کننده‌ی ارشد ایرانی گفت که 5+1 باید در مقابل ترور دکتر شهریاری محاکمه شود، زیرا آن‌ها می‌خواستند در آستانه‌ی مذاکرات ملت ایران، دانشمندان هسته‌ای را بترسانند و امتیاز بگیرند. از همین موضع است که از ظهور یک جنگ تمام عیار جلوگیری شد. مخالفان احمدی‌نژاد از همه بهتر می‌دانند که گزینه‌ی نظامی، کاملاً آماده و در دستور کار بود و آمریکا و همدستان او تمام مراحل و دستورات حمله را نیز صادر کرده بودند تا مانند عراق و افغانستان ناگهان به ایران حمله کنند، ولی این مذاکرات مانند آب بر روی آتش دشمن را مات کرد. البته باید دانست که خواست و اراده ملت بود که مسؤولین را به این سمت سوق داد و مردم مانند همیشه جلوتر از مسؤولین با شعارهای تند خود آن‌ها را هدایت می‌کردند و اکنون دشمن نه تنها در میدان مذاکرات زمین‌گیر شده بلکه گزینه‌ی نظامی را فراموش کرده است. وقتی رییس‌جمهور می‌گوید که ما اعضای شورای امنیت را به محاکمه خواهیم کشاند، این مسأله‌ی ساده‌ای نیست. کسی تاکنون چنین حرفی نزده و نمی‌توانسته بزند، ایشان با چه پشتوانه‌ای این حرف‌ها را می‌زند؟ جز با اعتماد به ملتی بزرگ با پشتوانه‌ای چند هزارساله؟ شورای امنیت که سهل است، امام خمینی (ره) سی سال پیش فرمود که اسلام، تمام ابر قدرت‌ها را به خاک مذلت می‌نشاند. اکنون راز و رمزهای این حرف پس از سی سال گشوده می‌شود. آیا مسؤولین در این مدت در خواب بودند یا حرف‌های امام خمینی (ره) را نمی‌فهمیدند یا از ترس آن‌ها توجیه می‌کردند و یک شعار تو خالی یا حداکثر حرفی برای ازدیاد روحیه معرفی می‌کردند؟ این یک واقعیت است که ایران ابرقدرتی متواضع است و دشمن هرگز نمی‌تواند به گزینه‌ی نظامی فکر کند، زیرا تنها یک بازوی کوچک آن به اسم حزب‌اله لبنان در 22 روز، مجهزترین ارتش دنیا را شکست داد. "الله‌اکبر ‌المستقبل للإسلام" حرفی است که 60 سال پیش سید قطب، رهبر اخوان‌المسلمین مصر زد و اکنون می‌بینیم که راست گفته است.

جنگ شهری

جنگ شهری یکی از ترفندهای جنگ نرم و یا در واقع، ادامه‌ی آن می‌باشد که باید زوایای آن را شناخت و از آن برای پدافند غیر عامل، بهره‌ا‌ی درست برد. اگر برای حمله در جنگ کلاسیک، نیروها سه به یک باید باشند،

 سه برابر نیروی حریف لازم است تا حمله آغاز شود؛ یک برابر برای مقابله به مثل، یک برابر برای تصفیه و پاک‌سازی، یک برابر هم برای استقرار، اما در جنگ شهری این نسبت به ده برابر می‌رسد یعنی برای مقابله با جنگ شهری، اگر نیروهای شورشگر 10 نفر باشند، برای مقابله با آنان باید صد نفر آمادگی داشته باشند. جنگ شهری بر دو نوع است؛ یکی قبل از جنگ واقعی، یکی بعد از جنگ. مثلاً نیروهای شورشگر ممکن است مدتی سکون اختیار کرده و به صورت آتش زیر خاکستر یا صلح مسلح عمل کنند، یعنی به تهیه و انبار سلاح و مهمات بپردازند. در این حالت، آغازگر جنگ شهری منتظر فرصت می‌ماند و یا می‌تواند هر لحظه که خواست، جنگ را شروع کند، اما در نوع بعد از جنگ واقعی، آغازگر برای رهایی شهرش از اشغالگران می‌جنگد و یا اشغالگر برای تکمیل محاصره‌ی خود اقدام به جنگ شهری می‌کند. به دلیل اهمیت این موضوع، اکنون جنگ شهری به عنوان یک تئوری یا اصول علمی مبارزه در بسیاری از دانشگاه‌های جنگ تدریس می‌شود. در گذشته نیز کتاب‌هایی به فارسی ترجمه شده بود که اغلب آن‌ها را فردی به نام علی میهن‌دوست از منابع خارجی ترجمه می‌کرد. اکنون مردم خاورمیانه بیش از همه  درگیر این جنگ هستند، چه در فلسطین که اسراییلی‌ها شهرها را اشغال کرده‌اند و چه خود فلسطینی‌ها که هر از چند گاهی به جنگ پارتیزانی روی می‌آورند. در عراق یا افغانستان نیز تقریباً همه روزه جنگ شهری، چه از سوی اشغالگران و چه از سوی پارتیزان‌ها در جریان است. در جنگ جهانی اول یا دوم هم جنگ شهری یا ارتش سری برعلیه نازی‌ها در اغلب کشورها شکل می‌گرفت. در ویتنام و کره جنوبی و مناطق بحران‌زده‌ی آفریقا یا آمریکای جنوبی، چریک‌های شهری حضور داشته‌ و برخی از آن‌ها به اسطوره نیز تبدیل شده‌اند. در جنگ شهری حتماً باید از سلاح‌های سبک و پرسر و صدا استفاده شود. در واقع، سلاح در این جنگ یک بمب کشنده نیست بلکه یک بلندگو و وسیله‌ای تبلیغی به شمار می‌آید. تبلیغ از آن جهت که به طرفداران خود، روحیه و به مخالفان خود هشدار دهد. مثلاً وقتی یک وزیر یا وکیلی را می‌کشند و یا او را ترور بی‌هدف می‌کنند، در واقع کشتن او ملاک نیست بلکه نحوه‌ی بهره‌برداری از آن ملاک است. در اوایل انقلاب ما شاهد این جنگ‌ها بودیم که به ترور شهید بهشتی و واقعه‌ی حزب جمهوری و نخست وزیری انجامید. در واقع دشمن یا گروه داخلی و ستون پنجم که به منافقین شهرت یافتند، می‌خواستند با این ترورها، ترس و وحشت در نیروهای خط امام ایجاد کنند و آن‌ها را از راهی که می‌روند، بترسانند، اما امام (ره) با این‌که دانشگاه جنگ درس نخوانده بود و دکترای روان‌شناسی عمومی هم نداشت، با استفاده از شیوه‌های مکتبی و عملکرد ائمه توانست این حرکت را معکوس کرده و از آن برای ضد تبلیغ استفاده کند. تا جایی که حتی نیروهای قبلی که معتقد به این ترورها بودند، به تشکیک می‌رسیدند. مثلاً من یادم هست که ما در زمان شهادت شهید مطهری، در دانشگاه تهران و دانشکده‌ی مدیریت، انجمن اسلامی داشتیم. تبلیغات به وسیله‌ی دکتر پیمان برعلیه شهید بهشتی و مطهری زیاد بود و دکتر پیمان از شهید بهشتی به عنوان گردن‌کلفت انقلاب نام می‌برد. وقتی شهید مطهری ترور شد، من به بچه‌های انجمن اسلامی گفتم که یک پلاکارد بزنیم و شهادت استاد را تسلیت بگوییم! آن‌هایی که در انجمن اسلامی بودند، گفتند: "اول باید ثابت شود که شهید بوده"؛ یا وقتی در کلاسی در سازمان هواشناسی درس می‌دادم و تقریباً تمام کارکنان در سالن عمومی در آن کلاس حضور داشتند، یکی از شاگردان شیرینی پخش کرد که شهید رجایی بالاخره ترور شد! حالا خیلی از همان‌ افراد مسلماً از این کارشان شرمنده شده‌اند و حتی شاید دو سه روز بعد، با شنیدن سخنان و استدلال‌های امام (ره) از عقاید خود برگشتند. لذا در جنگ شهری، حمایت مردمی از اهمیت بالایی برخوردار است، یعنی متقابلاً بین جنگ شهری و حمایت مردمی یک رابطه‌ی تعاملی وجود دارد. اگر مردم از جنگ شهری حمایت نکنند، جنگ شهری فوراً فروکش می‌کند، اما اگر حمایت کنند ممکن است طول بکشد و به مرحله‌ی جنگ خیابانی نیز تبدیل شود. در بررسی‌های به عمل آمده معلوم شده که آگاهی مردم از اهداف پنهانی مسؤولان جنگ شهری مانع از حمایت از آن‌ها می‌شود. یعنی اگر مردم بدانند که شروع‌کنندگان جنگ شهری که شعار حمایت از مردم را می‌دهند، در عمل، مردم را احمق فرض کرده و مایلند خودشان به جای مردم تصمیم بگیرند، بزرگ‌ترین ضربه بر آنان وارد می‌شود، اما اگر برعکس متوجه شوند که آن‌ها حقیقت‌جو هستند، حمایت بالا می‌گیرد. مثلاً در مدینه، خیابان بزرگی به نام امام علی (ع) وجود دارد که از نزدیکی‌های حرم پیامبر (ص) تا نخلستان‌های مدینه کشیده شده است. در صدر اسلام وقتی ایرانیان شکست خوردند و سران آن‌ها اسیر شدند، خلیفه‌ی دوم دستور داد تا این اسرای جنگی را در همین نخلستان‌ها اسکان دهند. مقام‌های بلندپایه‌ی ایرانی در این نخلستان‌ها به صورت کپرنشینی در نهایت فقر و فلاکت زندگی می‌کردند. تنها کسی که به این‌ افراد کمک می‌کرد، حضرت علی (ع) بود که شبانه، انبان نان را بر دوش می‌گذاشت، مخفیانه این راه طولانی را طی می‌کرد و به اسرای ایرانی، نان وغذا می‌رساند. این کمک‌ها چنان علقه‌ای ایجاد کرد که ایران با آن عظمت، تابع این امام همام شد. اکنون نیز در کشور عراق اغلب کسانی که مسؤول هستند، از اسرایی بوده‌اند که در اردوگاه‌های ایران از مسؤولان ایرانی، مهر و محبت دیدند 

عزاداری‌ها و دشمن...

یکی از مقامات کویت فاش کرد: "هنگامی که بوش، رییس‌جمهور وقت، سه سال پیش به کویت رفته بود تا در خصوص حمله به ایران مذاکراتی کند، وی او را از این کار منع کرده است!" مقام کویتی گفت:
"آن زمان ایام محرم بود و شیعیان در کویت و سایر کشورها مشغول عزاداری بودند. من هم از همین فرصت استفاده کرده و به بوش گفتم که حاضرم تو را به یکی از این مجالس شیعیان ببرم تا ببینی که آن‌ها بعد از سپری شدن 1300 سال از کشته شدن یکی از رهبرانشان چطور به سر و سینه‌ی خود می‌کوبند! حالا اگر شما حمله کنید تا نسل‌ها باید منتظر عواقب آن باشید. بهتر است خود را با آن‌ها درگیر نکنید و بوش هم پذیرفت!"
به سادگی می‌بینیم که مسأله‌ی عزاداری چه نقش مهمی در زمین‌گیر کردن دشمن و جلوگیری از حمله‌ی او انجام داده است. این است که امام (ره) نیز می‌گوید: "ما هر چه داریم از این محرم و صفر است". مسأله‌ی محرم و عزاداری برای سالار شهیدان از دو جهت در پدافند غیر عامل نقش دارد؛ یکی از این جهت که روحیه‌ی جهادی را در مردم زنده نگه می‌دارد و آن‌ها همیشه در آماده‌باش کامل به سر می‌برند و دوم این‌که، دشمنان از آن سر در نمی‌آورند و در تحلیل آن عاجز شده و لذا راه مقابله با آن را نیز پیدا نمی‌کنند. استفاده از نمادهای مبارزاتی هم‌چون علم برافراشتن یا میمنه و میسره آراستن، نظم و انضباط و هماهنگی را رعایت کردن، به صدای واحد گوش دادن، فرمان‌برداری از فرمانده و رعایت سلسله مراتب آیینی مسایلی است که در این هیأت به خوبی اجرا می‌شود و چنان در عمق حرکات رسوخ کرده که مردم حتی آن را احساس هم نمی‌کنند. در حالی که در نظام ارتش و کنترولر نظامی تمام این مسایل سال‌ها طول می‌کشد تا به نوآموزان دیکته شود. در گذشته، در مدرسه‌ی نظام یا دانشکده‌ی جنگ مرسوم بود برای سلسله مراتب‌‌پذیر کردن دانشجویان، به سال بالایی‌ها اجازه می‌دادند که هر کاری دلشان می‌خواهد بکنند و هر بلایی که می‌خواهند بر سر سال اولی‌ها در بیاورند تا آن‌ها باور کنند که باید مطیع بالاتر خود باشند. احترام به پرچم تا مدت‌ها اساتید و دانشجوی نظامی را درگیر خود می‌کند و نظم و رعایت نوبت و صف، خود علمی وسیع در مدیریت نظامی است. در حالی که کودکان یک هیأت هم می‌دانند که باید به ترتیب قد بایستند، جلوتر از بیرق حرکت نکنند و به پاها و دست‌های رهبر ارکستر یا میاندار مجلس دقت کنند. موزیک نظامی در جمع‌آوری و به صف کردن نظامیان نقش اساسی دارد تا جایی که مارش نظامی همیشه سر منشأ تمامی موزیک‌ها بوده است. در واقع، موزیک ابتدا برای رزم بوده بعدها به بزم راه پیدا کرده است. زیرا در رزم، مسأله‌ی زندگی و مرگ است اما در بزم چنین حساسیتی نیست. باید افراد یک گروه نظامی به خوبی با موزیک آشنا باشند در حالی که برای مردم تفاوتی بین شیپور بیدارباش، شیپور جمع و یا مارش عزا و حمله قابل فهم نیست. آنان باید این گام‌های موسیقایی را به خوبی بشناسند، زیرا یک اشتباه کوچک بین این ردیف‌های موسیقی ممکن است به مرگ آنان منتهی شود. مثلاً اگر به جای موزیک حمله، موزیک عقب‌نشینی پخش شود و سرباز با آن آشنا نباشد، در حالی که همه عقب‌نشینی می‌کنند او در میدان باقی می‌ماند و تلف می‌شود. سرودهای حماسی در حالی که برای مردم ملال‌آور است ولی برای میدان‌های جنگ و تشجیع سربازان بسیار اهمیت دارد. البته ذکر این نکته لازم است که استفاده از نماد شمشیر یا قمه و یا علم‌کشی‌های سنگین اگر دچار تحریف معانی نشده بود، در ادامه‌ی همین مباحث بود. یعنی قمه‌زنی، یک نوع تمرین شمشیربازی بود که افراد نظامی نیاز شدیدی به آن داشتند ولی در اثر منسوخ شدن شمشیربازی، قمه‌زنی نیز تغییر جهت داد و به جای تمرین حمله به دشمن، تبدیل به تمرین حمله به خود شد. ما در ورزش‌های باستانی به خوبی نقش سپر و گرز را در شکل میل و کباده می‌بینیم، اما در عزاداری، این قمه‌زنی از درون، تهی شد و عزاداران به جای تمرین با یکدیگر بر علیه خود تمرین کردند. بر اساس شواهد تاریخی، رقص شمشیر اعراب هنوز در دربار عربستان انجام می‌شود و شمشیربازان با یکدیگر به تمرین یا بازی می‌پردازند، در حالی که در قمه‌زنی، شخص خود را مورد اصابت قرار می‌دهد. البته برای توجیه این کار می‌گویند که وقتی حضرت زینب (س)، مصایب امام حسین (ع) را می‌گفت، از شدت استیصال سر خود را به ستون کجاوه کوبید تا خون از آن بیرون آید و گفت: "در حالی که سر برادرم خونی است، چرا باید سر من سلامت باشد؟" یا کسانی که برهنه می‌شوند و سینه می‌زنند، می‌گویند که این شدت استیصال است. عرب وقتی خبر ناگواری می‌شنود، سر را برهنه می‌کند، اما آن‌ها نمی‌دانند که وقتی کودکان امام حسین (ع) را از اسارت آزاد کردند و به آن‌ها گفتند که چه خواسته‌ای دارید، آن‌ها به جای در خواست آب یا غذا، روسری و چادر خواستند! لذا لخت شدن یا بی‌حجاب شدن یا بدحجاب بودن در مراسم عزاداری مانند قمه زدن، جزو انحرافات این رسم سیاسی- احساسی است. یکی دیگر از این مراسم، نفوذ علایم شیطان‌پرستی یا صلیبی‌گرایی در مراسم است. البته هدف از این نفوذ هم مشخص است و آن از بین بردن محتوای عزاداری است تا از شکل سیاسی- احساسی به مراسمی سنتی و آلوده تبدیل شود. اگر این آلودگی‌ها از چهره‌ی ماه محرم و عزاداری آن پاک شود، جریانی به وجود می‌آید که رشادت‌های امام حسین (ع) و اهداف او را بیان می‌کند و این همان چیزی است که همیشه آماده‌باش اعلام می‌نماید و مردم را از ضربه‌پذیری حفظ می‌کند.

توسعه‌نیافتگی، زمینه‌ی آفندها

کلمه‌ی جبهه چون زیاد به کار می‌رود، از اهمیت آن کاسته شده است لذا کسی از معنای آن کاملاً آگاهی ندارد. کلمه‌ی جبهه دو معنای ادبی و کاربردی دارد؛
در معنای ادبی، کلمه‌ی «جبهه» (وام‌واژه‌ی عربی)، در فارسی به معنای «پیشانی» و در معنای وسیع‌تر به معنای «قسمت پیشین هر شیء نسبتاً بزرگ» به کار می‌رود و در این معنا برابر است با واژه‌ی «front» فرانسوی به معنای «صف مقدم سپاهیان در میدان جنگ» است و به معنای «منطقه‌ای که دو طرف متخاصم در حال جنگیدن هستند» نیز به کار می‌رود. معانی اخیر از سالیان گذشته با همان کلمه‌ی «جبهه» به فارسی ترجمه شده و اکنون رواج همگانی یافته است اما در معنای کاربردی، جبهه به معنی جمع خطوط مقدم است، یعنی چند خط را که با هم و در کنار هم باشند، جبهه می‌گویند. اگر جبهه جمع بسته شود، جمع‌الجمع است مانند لوازمات یا عملیات‌ها! که این جمع‌الجمع، غلط مصطلح است و برای تأکید و اهمیت موضوع به کار می‌رود. بنابراین اگر یک خط مقدم وجود داشته باشد، کسی اصطلاح جبهه را به کار نمی‌برد و در جنگ‌های کلاسیک برای تمرکز بیش‌تر معمولاً به یک خط حمله بسنده می‌کنند ولی انقلاب اسلامی وقتی به وقوع پیوست دارای ابعاد وسیعی بود و لذا برای مبارزه با آن هم ابعاد وسیع یا خطوط حمله‌ی زیادی نیاز داشت. حتی در جنگ سخت یا همان حمله‌ی نظامی هم دشمن به طور وسیع و از چند نقطه حمله را آغاز کرد. لذا مقابله با آن هم نیاز به عملیات‌های زیادی داشت و فرمانده‌ی سپاه وقت هم همیشه این اصطلاحات را به صورت غلط به کار می‌برد تا این‌که ورد زبان مردم شد. جبهه‌ها هم به همین سرنوشت دچار شدند؛ مثلاً وقتی عنوان این پاورقی را جبهه‌ها انتخاب کردیم، منظور آن بود که آفندهای دشمن دو یا چند روش شناخته شده نیست و لذا پدافندها هم باید به تعداد آن‌ها و یا بیش‌تر توسعه داشته باشد. یکی از مواردی که دشمن بر آن بسیار پافشاری می‌کند تا زمینه‌ی حملات نظامی را آماده کند، مسأله‌ی عقب‌افتادگی یا توسعه‌نیافتگی است. آن‌ها سعی دارند با عقب‌مانده نشان دادن کشورهای دیگر آنان را دچار عقده‌ی حقارت نمایند و سپس حکومت‌ها یا مذهب را عامل این عقب‌ماندگی معرفی کنند تا مردم آمادگی داشته باشند برای پیشرفت، هر نوع شرطی را بپذیرند، حتی اگر وطن‌فروشی باشد. بسیاری از کسانی که در ترورها یا خرابکاری‌ها و یا جاسوسی به نفع دشمن شرکت می‌کنند، پیش‌زمینه‌ی ذهنی آن‌ها صرفاً این است که می‌خواهند پیشرفت کنند و کسانی را از بین می‌برند که اصطلاحاً عوامل ارتجاع هستند! در زمان گذشته، این مفاهیم بیش‌تر شایع بود زیرا دشمن، سلطه‌ی فرهنگی بیش‌تری داشت اما از هنگامی که ملت‌ها بیدار شدند و به این ترفند پی بردند، کم‌تر از این اصطلاحات استفاده می‌کنند. برای روشن شدن موضوع، سیر مطالعاتی این روند را مرور می‌کنیم: 
با خیزش علمی اروپا و آغاز عصر بخار، انقلاب صنعتی در اروپا اتفاق افتاد، همه چیز در اختیار ماشین قرار گرفت و پیشرفت‌های عظیم صنعتی راه را برای ترک‌تازی اروپا هموار کرد. اروپا به دنبال توسعه‌ی خود به استعمار سرزمین‌های دیگر روی آورد. آنان برای توجیه این روش استعماری گفتند که کشورهای دیگر عقب‌افتاده‌اند و ما با استعمار برای آن‌ها عمران و آبادی و توسعه ایجاد می‌کنیم. قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، جهان دو قطب بیش‌تر نداشت؛ دنیای صنعتی و پیشرفته و دنیای عقب‌افتاده. عامل اصلی این دنیای عقب‌افتاده، مذهب معرفی شد زیرا رنسانس به معنی رهایی از قید مذهب بود. حتی بخشی از مذهب هم که مورد قبول واقع شد اعتراضی بود به مذهب قبلی. کلمه‌ی پروتستانتیسم به معنای عصیان در مقابل کاتولیسم بود. کاتولیک‌ها به معنای خشکه مقدسین و پروتستان به معنی قرائت جدید از مذهب مطرح می‌شد و این اعتراض فقط در حد اعتراض به موارد منفی‌ مذهب باقی نماند، بلکه در آغاز قرن بیستم به نفی تمامی مذاهب با تمام خصوصیات آن در شکل کمونیسم منتهی شد که لنین رهبر این تفکر در این زمینه می‌گفت: "دین، افیون توده‌هاست و ما باید که دین را براندازیم" و برای اثبات این مدعا به رفتارهای خشن و حذف فیزیکی مذهبیون از یک طرف و پیشرفت سریع از طرف دیگر روی آوردند. لذا در کنار کشتار وسیع از مسلمانان در پشت دیوارهای آهنی به پیشرفت‌های وسیع فضایی نیز می‌اندیشیدند تا جایی که توانستند کمونیسم را به عنوان قدرت توسعه‌یافته‌ای در مقابل غرب مطرح کنند و جهان توسعه‌یافته را دو بلوکه و مردم عقب‌مانده از جهان دوم را به جهان سوم تنزل دادند. اما وقتی که چین و ژاپن نیز به قدرت صنعت دست پیدا کردند، دیگر نمی‌توانستند معیار توسعه‌یافتگی را صنعت قلمداد کنند، لذا معیار از صنعت به ثروت تغییر یافت؛ یعنی جهان دوباره دوقطبی شد؛ جهان ثروتمند و جهان فقیر. بنابراین کشورهای پیشرفته کشورهایی بودند که ثروت داشتند ولی کشورهای عقب‌مانده آن‌هایی بودند که فقیر بودند! ولی با آماری که جمع‌آوری شد معلوم شد آفریقای سیاه ثروتمندترین قاره‌ی جهان است و مردم عرب از ثروتمندترین مردم جهان! لذا با شرمندگی دوباره معیار پیشرفت را عوض کردند؛ نسبت سواد یا رفاه! مثلاً کشورهای بیسواد، کشورهای فقیر و کشورهای باسواد، کشورهای پیشرفته شدند، اما ظهور دانشمندان در بین جهان سومی‌ها و پر شدن دانشگاه‌های غربی از چینی و آفریقایی و هندی و بالا رفتن آمار باسوادهای هند و چین باز این آقایان را با شرمندگی مواجه کرد. از نظر کلی، اکنون هیچ معیار مشخصی برای جداسازی پیشرفته از عقب‌افتاده وجود ندارد. البته پیشرفت، مشخص است اما با تعریف معیارهای پیشرفت کشورهای پیشرفته تغییر می‌کند؛ مثلاً کشور کره اکنون در بسیاری از صنایع، پیشرفته‌تر از چین، آمریکا، روسیه و غیره است یا ایران در رشد علم و فناوری از تمام کشورها برتر است و این چیزی است که آن‌ها نمی‌پسندند! لذا باید دانست معیارهای پیشرفت یک چیز و پسندیدن آن چیز دیگر است