شىنجاڭدىن غەززەگىچە

شىنجاڭدىن غەززەگىچە

ماھانىغا رەھمەت ، ئۇ ئامېرىکا زۇڭتۇڭلۇقىنىڭ کاندىداتى بولدى
شىنجاڭدىن غەززەگىچە

شىنجاڭدىن غەززەگىچە

ماھانىغا رەھمەت ، ئۇ ئامېرىکا زۇڭتۇڭلۇقىنىڭ کاندىداتى بولدى

قیمت جاسوسی و ضد جاسوسی

رییس سازمان اطلاعات خارجی انگلیس که باید چهره‌ای مخفی و مرموز باشد، هفتم آبان‌ماه 1389 در تلویزیون انگلیس ظاهر شد تا مردم انگلیس را از خطراتی که تهدیدشان می‌کند، آگاه سازد!
وی از مردم خواست تا از ایران جاسوسی کنند! وی گفت که باید بدانیم در ایران چه می‌گذرد و آن‌ها چه می‌کنند تا مانع دستیابی آنان به انرژی هسته‌ای شویم! این گفته‌ها نشانه‌ی انتهای کاربری این سازمان می‌باشد زیرا یکی از نشانه‌های جاسوسی، مخفی بودن آن است. مثلاً بعد از سی سال آن هم بر اثر یک اشتباه معلوم می‌شود نظامی بلندپایه آمریکایی، جاسوس شوروی و یا مأمور آلمان بوده است! برخی از آن‌ها که خیلی مخفیانه‌تر کار می‌کنند جاسوس دو جانبه می‌شوند، یعنی اطلاعات آمریکا را به روسیه و اطلاعات روسیه را به مأموران سیا می‌دهند و از هر دو طرف دستمزد می‌گیرند و اعتماد هر دو طرف را جلب می‌کنند. البته بدیهی است به محض این‌که شخص لو برود یا به اصطلاح ما رسانه‌ای شود، پایان زندگی او در عرصه سیاسی و حتی در عرصه حیات طبیعی است. در واقع رییس اطلاعات خارجی انگلیس نیز مرگ خود را اعلام کرد و یا دست به خودکشی بزرگی زد. علت هم این است که نظام پیر و فرتوت انگلیس در حال زوال و نابودی می‌باشد. پس می‌توان رابطه‌ای بین جاسوسی و حیات سیاسی یک نظام پیدا کرد؛ اگر جوامع، تمدن‌ها یا انقلاب‌ها در مرحله رشد باشند، نیازی به یارگیری در امر جاسوسی نیست و مردم و یا نیروهای اطلاعاتی با افتخار این کار را انجام می‌دهند. همان‌طور که امام (ره) گفته بود، همه ملت ایران نیروی اطلاعاتی هستند. به همین دلیل جاسوسان با کم‌ترین دستمزد و یا در بسیاری از موارد بدون دریافت جیره و مواجب به کار جاسوسی می‌پردازند و در اثر نوپا بودن عرصه سیاسی، کسانی که بیش‌ترین جاسوسی را کرده باشند به بالاترین مقام‌ها دست می‌یابند و این به معنای وفاداری به نظام نیز تعبیر می‌شود. اما برعکس اگر جاسوسی سخت و هزینه‌بر باشد، نشان از زوال آن پدیده سیاسی در عرصه جهان دارد. زیرا هنگام در سراشیبی سقوط قرار گرفتن، هیچ عاملی خود را در زیر غلطک‌های پایین‌رونده قرار نمی‌دهد، یعنی هیچ کس بر روی اسب بازنده شرط نمی‌بندد. مردم هم نسبت به پدیده‌های سیاسی همانند مرغان دریایی احساس غریزی دارند. ممکن است تعدادی باشند علی‌رغم غریزه خودشان فکر کنند اما به زودی به آن‌ها نشان داده می‌شد که در احساس غریزی صادق بودند ولی در تفکر عقلانی با خود دروغ می‌گفتند و آن ادامه‌ی روند حیات آن پدیده سیاسی است. مثلاً عده‌ای از مسایل شرعی یا اخلاقی خوشحال نیستند و دایم دوست دارند نظارت اخلاقی جامعه یا حاکمیت شرعی از بین برود. این تنفر خود را تفکر تصور می‌کنند و قدم در راه جاسوسی برای نظام‌ها و یا پدیده‌های سیاسی غیر مذهبی می‌گذارند. به این امید که این جاسوسی آن‌ها در سرنگونی نظام مذهبی کمک کند ولی بعد از چند بار تجربه می‌بینند که  نظام دینی قوی‌تر شده است. نظریه استقرا که یک منطق عقلی است می‌گوید امری را که تجربه کردید بپذیرید ولی آن‌ها حتی به این امر هم توجه نمی‌کنند. این افراد دیگر جاسوس نیستند بلکه لویالتی یا وابستگی به یک جریان خاص دارند و با همان جریان افول‌کننده، پیوست شده و نابود می‌شوند. اگر تعداد این وابسته‌های متعصب زیادتر شود ممکن است مسیر تاریخ را عوض کنند. اما همیشه شانس با آنان یاری نمی‌کند. قانون جدیدی در این زمینه می‌گوید که تحولات کوچک در دامن تحولات بزرگ باید تعریف شوند. اگر تحولات بزرگ‌تر وابسته به این طیف در حال رشد باشد، کاهش یا نزول زیر‌مجموعه‌های آن نهایتاً به سمت رشد خواهد بود مانند زمین خوردن یک کودک که در حال یادگیری راه رفتن است. این کودک بارها و بارها زمین می‌خورد ولی بلند می‌شود و برای بار بعدی بهتر راه می‌رود. اما همین مسأله اگر در سنین سالمندی باشد درست برعکس عمل می‌کند؛ به علت پوکی استخوان‌ها زمین خوردن برای سالمند به معنی شکستگی لگن خاصره است و چون جوش خوردن استخوان‌ها در این سنین سخت است مصادف با از دست دادن امکان راه رفتن می‌شود. لذا هر بار زمین خوردن سالمندان یک قدم برگشتن به عقب است یعنی به جای این‌که مانند کودک، راه رفتن او سریع‌تر و بهتر شود برعکس او را محتاط‌تر کرده و در راه رفتن خود به حداقل تحرک می‌اندیشد. جاسوسی نیز برای سازمان‌ها یا جوامع بالنده، هم با ارزش است و هم فراوان. هر چند ممکن است اشتباه زیاد داشته باشد اما در مجموع نسبت به هدف مفید است اما برعکس برای جوامع رو به افول و بازنده ممکن است جاسوسان، باتجربه و بدون اشتباه باشند ولی در مجموع فایده‌ای برای اهداف مورد نظر نداشته باشند. لذا می‌بینیم که مسؤول جاسوسی خارجی کشور بسیار با سابقه در جاسوسی، تلویحاً اعلام می‌کند که خبر ندارد در ایران چه می‌گذرد! و از مردم استمداد می‌کند. در حالی که جاسوسان حزب‌اله لبنان با کم‌ترین امکانات کلیه تحرکات ارتش اسراییل را ضبط و ارسال می‌کنند و ارتش باسابقه اسراییل که روزی سومین و یا چهارمین ارتش مقتدر جهان بوده، نمی‌تواند بر علیه این جاسوسان عملیات ضد جاسوسی انجام دهد. می‌توان قانون آن را چنین بیان کرد که برای جوامع در حال رشد، جاسوسی ارزان و ضد جاسوسی گران است و برای جوامع یا پدیده‌های سیاسی در حال افول، جاسوسی بسیار گران و ضد جاسوسی ارزان است. از نقطه مقابل، افشای خاطرات جاسوسی برای جوامع میرا بسیار عادی و برای افشاکننده سود‌آور است. برای همین می‌بینیم که جاسوسان روسیه و آمریکا و یا انگلیس دست به قلم شده و پنهانی‌ترین خاطرات خود را منتشر می‌کنند و از این راه درآمدهای کلانی به دست می‌آورند 

بصیرت چیست؟

آیت‌اله امامی کاشانی در خطبه‌های نماز جمعه ضمن اشاره به حوادث تاریخی گفتند: "مهم تاریخ نیست بلکه فلسفه تاریخ است. زیرا تاریخ اگر فلسفه نداشته باشد یک مشت حوادث پراکنده و بی‌معنی است اما این فلسفه تاریخ است که حوادث را به هم ربط داده و علل و سیر تکاملی آن را بررسی و جواب‌های مناسبی پیدا می‌کند."
(در مثل می‌توان گفت که اگر در شب تاریک کسی شمع داشته باشد کمی جلوی خود را می‌بیند ولی به زحمت می‌تواند راه برود یا حرکت‌های تند انجام دهد اما اگر یک نورافکن وجود داشته باشد می‌تواند تا کیلومترها جلوی راه را ببیند و به راحتی رانندگی کند. حوادث تاریخی هم اگر شمع‌گونه بررسی شود ممکن است گمراه‌کننده باشد ولی اگر با روشنگری بیش‌تری مطالعه شود، می‌تواند به بصیرت منتهی شود؛ یعنی کسانی که یک سال پیش حوادثی را پیش رو تصور می‌کردند می‌توانستند با تحلیل درست بفهمند که این حوادث اتفاق خواهد افتاد یا نه و اکنون با مهندسی معکوس اطلاعات باید به اشتباهات تحلیلی گذشته خود پی ببرند. البته ممکن است شخص خود‌محور خود را اصلاً مقصر نداند بلکه تاریخ یا حوادث تاریخی را مقصر بداند که چرا بر وفق تحلیل او عمل نکرده است! مانند این‌که ما پیش‌بینی کنیم که فردا باران می‌آید ولی فردا باران نیاید. در این‌جا باید در تحلیل خود تجدید نظر کنیم نه آن‌که بگوییم تقصیر هوا بود که باعث شد باران نبارد! زیرا اهمیت یک هواشناس در این است که مردم به حرف او مطمئن باشند و وقتی او گفت که فردا باران می‌بارد، آنان با خود چتر، پالتو یا بارانی بیاورند والّا اگر او پیش‌بینی کند که به طور مثال فردا برف می‌بارد و همه کفش و کلاه کنند و بیرون بیایند و از بخت بد هواشناس، فردا آفتابی و گرم شود دیگر نمی‌توان او را تحلیل‌گر هواشناسی و سینوپتیک دانست. لذا یک هواشناس برای افزایش اطمینان مردمی ناچار است به عمق آسمان‌ها برود و حرکت ابرها را در لبنان و دریای مدیترانه و دریای سرخ و آرال نیز مطالعه کند! لذا هر چه عمق مطالعات او بیش‌تر باشد، پیش‌بینی او دقیق‌تر است و اگر هم نتواند پیش‌بینی دقیق انجام دهد با استفاده از کلماتی مثل احتمال دارد یا کمی یا قسمتی ابری مطالب خود را بیان می‌کند. یک ملت هم اگر می‌خواهد فردای خود را مدیریت کند باید تحلیل‌های عمیق از حوادث داشته باشد و فلسفه تاریخ همین است. مثلاً در فلسفه تاریخ، کل تاریخ مانند یک داستان دلکش است که ابتدا و انتها دارد. همه حوادث به هم مربوط است و کسی از داستان خارج نیست و هر کسی نقشی دارد. مهم ماندگاری این نقش است. از نظر اسلام کل تاریخ عبارت است از جنگ حق علیه باطل. حق صد درصد درستی است و باطل کمی یا قسمتی از درستی است. بصیرت از همین جا پیدا می‌شود؛ اگر به درستی چیزی شک داشتی ولو یک درصد، از حق آن مطلب خارج شده‌ای. برای همین می‌گویند خداوند غیور است زیرا اگر کسی یک درصد اعمال خود را برای غیر خدا انجام دهد همه را به آن غیر می‌بخشد! در واقع عمل خالص، صد درصدی است اگر 99 درصد شد ریا می‌شود! چون یک درصد غیر خدا در آن شریک شده و خداوند هم به بنده‌اش می‌گوید برو تمام خواسته‌هایت را از او بخواه! فتنه یا التقاط از یک درصد انحراف آغاز می‌شود! البته طبیعی است اگر این درصد اصلاح شود و به اصطلاح شخص توبه کند و به راه باز گردد، فرق می‌کند. کسی که یک درصد زاویه دارد و بر این زاویه خود اصرار می‌ورزد، طبیعی است بعد از مدتی این زاویه یک درجه به چه جدایی بزرگی منجر خواهد شد. برای تعیین این انحراف ابتدا باید راه اصلی روشن باشد. راه اصلی را اسلام، راه انبیا و اولیا معنا کرده است. بنابراین انحراف از راه انبیا و اولیا و اوصیا ولو یک درجه و اصرار بر آن به معنای باطل است. مثلاً همین مختار ثقفی که قیام کرد و انتقام خون امام حسین (ع) را گرفت، خیلی‌ها معتقدند این‌ها همه نقشه بوده است! تا نقش امام سجاد (ع) گم شود. زیرا امام سجاد (ع) امام بر حق بود وبا رفتارها و کردارهای مختار موافق نبود. وقتی مختار دشمنان را می‌گرفت آنان را مثله می‌کرد و یا مانند خولی در دیگ می‌جوشاند. این خشم مردم را کاهش می‌داد. ولی دستور امام نبود و امام با آن‌ها مخالف بود. درست مثل امروز که ماهواره‌ها مخصوصاً فارسی وان و امثال آن فقط سریال پخش می‌کنند و هدف آن‌ها این است که صدا و سیما از کانون توجه مردم خارج شود. درست مانند گرد و خاکی که در جاده‌ها بلند می‌شود تا راه را گم کنند. بصیرت در این جا آن است که صبر کنند تا گرد و غبار از بین برود یا این‌که بدون توجه به گرد و غبار به دنبال بلد رهسپار شوند. آنان وقتی راه مستقیم را دنبال کنند همه چیز روشن است؛ تاریخ و کل سیر آن عبارت است از راهنمایی‌های حضرت آدم (ع) تا خاتم (ص) و از خاتم (ص) تا قائم (عج)، یک خط مستقیم از ابتدا تا انتهای تاریخ. در این خط مستقیم اگر چه فراز و فرودهایی وجود دارد ولی همه این‌ها با عدد قابل نشان دادن است. مثلاً    2000 سال گذشته شامل سه دوره و نیم است که هر دوره 600 سال و اندی می‌باشد. از تولد حضرت عیسی تا امروز 2010 سال می‌گذرد که تا تولد حضرت محمد (ص) 612 سال می‌شود. در این 612 سال مسیحیت متولد می‌شود و رشد می‌کند که دوران عتیق یا قرون گذشته خوانده می‌شود. از تولد پیامبر اسلام (ص) کم کم توجهات به ایشان جلب می‌شود و با شکست روم و ایران مسیحیت به انزوا می‌رود و این همان دوران اسلام و شکوفایی تمدن اسلامی است. این دوران را که سیر نزولی مسیحیت است، قرون وسطی می‌نامند و حدود 600 سال طول می‌کشد. با حمله مغول و شکست ایران، مسیحیت تجدید حیات می‌کند و رنسانس آغاز می‌شود. این دوران نیز ششصد سال طول می‌کشد و از زمان فعالیت‌های سید‌جمال‌الدین اسدآبادی و اقبال لاهوری، تجدید حیات دینی اسلام به انقلاب اسلامی و صدور آن به سراسر جهان ادامه می‌یابد 

فروش اطلاعات و ضد اطلاعات نوین

در گذشته کسب اطلاعات از دشمن بسیار سخت بود زیرا راه‌ها دور، وسیله رفت و آمد سخت و ارتباطات خیلی کم امکان پذیر بود و در بسیاری از موارد با مرگ و زندگی گره می‌خورد، مثلاً اگر ایران می‌خواست از دربار روم اطلاعاتی به دست آورد امکان آن بسیار کم بود،
 زیرا اولاً وجود سفارت‌خانه‌ها به معنای امروز تکامل نیافته بود و نمایندگان کشورها بیش‌تر جنبه تشریفاتی داشتند و بسیار کم اتفاق می‌افتاد که در حالت عادی نمایندگان کشورهای دیگر به طور کامل حضور داشته باشند؛‌ ثانیاً آن زمان، تعریف کشور با امروز متفاوت بود. مثلاً می‌گویند که در آن زمان فقط دو حکومت یا دولت وجود داشت؛ ایران و روم! در زمان برامکه که ایرانیان در دربار هارون‌الرشید نفوذ داشتند، توانسته بودند وسعت ایران را به جایی برسانند که حدود 97 کشور تحت سیطره عباسیان بودند. آسیا، شمال آفریقا و شرق اروپا همگی زیر پرچم یک حکومت بودند. می‌گویند چهار فصل در آن کشورها وجود داشت به طوری که اگر هارون‌الرشید در زمستان سیب سرخ می‌خواست از درخت کنده و به او می‌دادند! ثالثاً وسیله ارتباطی وجود نداشت مثلاً حتی اگر جاسوسان ایرانی موفق به کسب خبر و یا دریافت اطلاعات باارزشی می‌شدند نمی‌توانستند به موقع به گوش کسانی که لازم است برسانند. البته در دوره هخامنشیان که کشور ایران بسیار بزرگ بود، گروهی برای خط ارتباطی، به وجود آمدند که همان چاپارها بودند. آن‌ها اسب‌های تندرویی داشتند که با سرعت راه را طی می‌کرد و وظیفه هواپیما یا قطار امروزی را در انتقال پیام‌ها بر عهده داشت. البته میزان نفس اسب‌ها را محاسبه کرده بودند و فقط به اندازه نفس آن‌ها راه را ادامه می‌دادند. جایی که نفس اسب تمام می‌شد آن را تعویض می‌کردند. این محل تعویض، منزل یا کاروانسرا نامیده می‌شد. به عنوان مثال اگر می‌گفتند از تهران تا شیراز چهار منزل راه است، یعنی چهار اسب باید تعویض ‌شود و یا اگر یک اسب است، چهار بار باید استراحت کند. در زمان حکومت امیر‌المؤمنین نیز که وسعت کشور بسیار زیاد بود، این اسب‌های تندرو اهمیت بیش‌تری داشتند به طوری که معروف است حضرت علی (ع) شنید که در مرز غربی کشورش بعد از شامات فعلی (مرز دریای مدیترانه) یکی از رزمندگان نابخرد، خلخالی را از پای پیرزنی به عنوان غنیمت بیرون کشیده است، وقتی این خبر به امام علی (ع) رسیده بود، ایشان طی خطبه‌ای معروف اهمیت اطلاع‌یابی را گوشزد می‌کند و می‌گوید که اگر حاکم اسلامی از اوضاع مردم خبر نداشته باشد، گناهکار است و اگر خبر داشته باشد و اقدامی نکند باز هم گناهکار است و حتی فرموده است که جا دارد اگر کسی این خبر را بشنود و از غیرت اسلامی جانش از تن به در شود! شاید کسب اطلاعات تا قبل از کشف آمریکا زیاد اهمیتی نداشت و اکثراً با همان روش سنتی، روزگار خود را می‌گذراندند اما دورافتاده بودن قاره آمریکا، مسؤولان آن کشور را به فکر اختراع یا کشف راه‌حل‌های جدید انداخت. آن‌ها دانشمندان را از سراسر جهان جذب کردند و یا حتی دزدیده به آمریکا بردند تا روش‌های نوین ارتباطی را به دست آورند. این کار آن‌ها باعث شد تا تلگراف و رادیو و تلویزیون و امثال آن کشف شود. تلفن و هواپیما از ضروریات آمریکا بود در حالی که برای آسیا یا اروپا چندان مهم نبود. علت هم آن بود که از شرق آسیا تا غرب اروپا ارتباط از طریق خشکی به راحتی برقرار می‌شد، به عنوان مثال در جنگ‌های صلیبی امثال مارکوپولوها زیاد بین مغول‌ها و اروپایی‌ها رفت و آمد می‌کردند و هدفشان استفاده از وحدت بین مغول‌ها و صلیبی‌ها برای پیروزی در جنگ علیه ایران و مسلمانان بود. اما بین آمریکا به عنوان ینگه دنیا یا دنیای جدید، یک یا چند اقیانوس فاصله بود و باید از روش‌هایی استفاده می‌شد که بتواند این فاصله را از بین ببرد لذا اختراعات دور‌گرایی در آمریکا بیش‌تر از کشورهای دیگر حمایت می‌شد. اکنون نیز اینترنت یا ماهواره همگی از لحاظ حمایت بیش از همه مرکزیت خود را در آمریکا پیدا می‌کند و کشورهای دیگر از آن بهره‌ای نمی‌برند، مثلاً تجارت الکترونیکی در کشورهای آسیایی یا ایرانی جا نمی‌افتد ولی در آمریکا اهمیت بالایی دارد زیرا هر چیز که آمریکا نیاز دارد این طرف آب است و فقط می‌تواند از طریق اینترنت آن را سفارش دهد. یک ایرانی حتی از مراجعه به فروشگاه شهروند که در کنار گوشش است، لذتی نمی‌برد زیرا وقتی همه کالاهای سراسر جهان مجبورند از این چهارراه جهانی عبور کنند نیازی به ثبت سفارش یا درخواست کالا نیست! و اگر این کارها را هم انجام می‌دهند به خاطر رعایت روال تعیین شده از طرف آمریکاست! مثلاً در ایران و یا کشورهای مشابه، خرید یا فروش اطلاعات اصلاً مطرح نیست و مردم چندان علاقه‌ای به روزنامه و مجلات از خود نشان نمی‌دهند، در حالی که مهم‌ترین کار در سیستم اداری آمریکا فروش اطلاعات است. سازمان اطلاعات مرکزی که همان سیا باشد مقتدرترین سازمان از لحاظ مالی است. حتی در بازار بورس نقش کارگزاران به اندازه اطلاعات آن‌هاست. برای شرقی‌ها انفجار اطلاعات معنا ندارد در حالی که از طرف غربی‌ها عصر حاضر به عصر انفجار اطلاعات معروف شده است. لذا در روش سنتی اطلاع‌یابی یا اطلاع‌رسانی، شرقی‌ها بیش‌تر به شایعات اهمیت می‌دهند و روزنامه‌ها و یا رادیوها را دروغگو می‌دانند، در حالی که در غرب با محوریت آمریکا، روزنامه‌ها قادرند حکومت‌ها را نیز تغییر دهند. یک خبرنگار بیش از یک ژنرال ارتش در سرنگونی دولت‌های محلی نقش دارد.
 

علل نفوذ، مصونیت و دوام قدرت حوزه‌ها

سال‌های سال است که قدرت‌های بزرگ مانند انگلیس، روسیه و آمریکا با روحانیت و حوزه مبارزه می‌کنند اما با کمال تعجب می‌بینیم آن‌ها از بین رفتند و حوزه‌ها قوی‌تر شدند.
علت چیست؟ علت پایایی حوزه با بیش از 14 قرن سابقه و نابودی ابرقدرت‌ها چیست؟
چگونه می‌توان در مقابل نفوذ ایستادگی کرد و چگونه می‌توان نفوذ داشت و چگونه است که در مقابل ابرقدرت‌ها می‌توان به مصونیت دست پیدا کرد؟
سال‌ها مطالعه در این روند آغاز شده است. شرق‌شناسان و مستشرقین در دانشگاه‌های مهم اروپا و آمریکا، حتی چین و روسیه مهم‌ترین چالش و تکنیک‌های علمی خود را در این زمینه‌ها به کار برده‌اند. شاید تحقیقاتی که در کالج‌های اروپا و آمریکا در این زمینه صورت گرفته بیش از مطالعاتی باشد که در دانشگاه‌های کشورهای اسلامی صورت می‌گیرد و این علاوه بر مطالعات بسیار محرمانه و یا سرّی دولت‌ها و جاسوسان بزرگ و کوچک آن‌هاست که انجام می‌شود. به جز آن، روزنامه‌ها، ماهواره‌ها‌، تلویزیون‌ها و رادیوها هرکدام جداگانه به این کار مشغول هستند و این اضافه بر تحقیقات فردی یا پژوهش‌های نویسندگان و محققان شخصی و خصوصی است که هر لحظه بر تعداد آنان اضافه می‌شود. لذا باید دانست که سطح دانایی و آگاهی افراد بیرون جامعه آماری مورد نظر بسیار بالاتر از حتی داخل جامعه آماری است. در این مورد به خصوص همه جهان حساسیت دارند و حساسیت آن‌ها بسیار دقیق و بالاست. از مردم کوچه و بازار گرفته تا افراد تحصیلکرده، از افراد متخصص در رشته دین‌شناسی تا افرادی که هیچ‌گونه تخصصی در این زمینه ندارند.
همه این‌ها یک علت دارد: چرا آن‌ها جاودانه هستند ولی بقیه نیستند؟ حوزه‌ها بنا بر روایت از زمان امام جعفر صادق (ع) آغاز می‌شود. ایشان بر اساس آمارهای موجود چهار هزار شاگرد داشته است و این شاگردها گرایش‌ها و تخصص‌های مختلفی داشتند. از جابر بن ‌حیان شیمی‌دان معروف تا احمد ‌بن‌ مالک متکلم. برخی از آن‌ها به دستور امام حق دخالت در حوزه‌های دیگر را نداشتند و یا اگر امام می‌شنید که دخالت کرده‌اند آن‌ها را بر حذر می‌کرد و یا اگر از ایشان می‌پرسیدند چه کسی برای جواب‌گویی فلان ملحد یا ضد دین مناسب‌تر است، فرد مخصوصی را معرفی می‌کرد، مثلاً در بحث خداشناسی، شاگرد ویژه ایشان ابن مفضل است که کلاس خصوصی داشته و از آثار خداوندی و اثبات وجود خدا بحث کرده و ابن مفضل هم گفتارهای امام را به صورت کتابی نوشته که به نام توحید مفضل معروف است. این شاگردان در زمان امام موسی کاظم (ع) هم وجود داشتند و اضافه هم شدند و برخی از آنان به اقصی نقاط کشور پهناور آن زمان که به دست باکفایت ایرانیان (برامکه) ولی به نام هارون‌الرشید بیش از 97 کشور فعلی را پوشش می‌داد، معرفی و اعزام ‌شدند. آن‌ها به قدری برای مردم محترم بودند که پس از مرگ ایشان برای آنان یادبود و مزار مخصوص درست می‌کردند و بقعه آنان به امامزادگان معروف می‌شد. البته در زمان امام موسی کاظم (ع)، شرایط سخت‌تر شد لذا کم‌تر شاگردان حاضر به معرفی خود می‌شدند ولی وابستگان به امام موسی کاظم (ع) نمی‌توانستند این را کتمان کنند. علما و شاگردان امام موسی کاظم (ع) اغلب به نوادگان آن حضرت معروف می‌شدند تا اولاً ارتباط آنان با امام مورد شک واقع نشود و ثانیاً مردم بیش‌تر اعتماد کنند. حتی معروف است که وقتی امام موسی کاظم (ع) در زندان بود و ارتباط با ایشان مشکل بود، شاگردان برای رفع بلاتکلیفی از امام دست‌خط خواستند و ایشان در کمال اختصار حرف ج را نوشت! برخی علویان از کلمه ج، جهاد را برداشت کردند و به قیام برخاستند. برخی ج را وطن دانستند و به نقاط دور رفتند. برخی هم مانند بهلول جنون را انتخاب کرد و خود را به دیوانگی زد و حرف‌های اساسی را به شکل فکاهی بیان می‌کرد؛ مثلاً می‌گویند هارون‌الرشید مسجدی ساخت و ادعا کرد که برای خدا ساخته است. بهلول نام خود را نوشت و بر سر در مسجد گذاشت. هارون‌الرشید ناراحت شد و بهلول به او گفت: "پس تو برای خدا نساختی برای اسم خودت ساختی!" البته در زمان امام رضا (ع) که ایشان به ولایتعهدی منصوب شد تمام این تشکیلات خود را به صورت استقبال میلیونی از امام رضا (ع) نشان داد. پس از مسموم شدن امام رضا (ع) و سرکوب قیام علویان این جمعیت کثیر در همه روستاها و شهرها و حتی کوه‌ها و بیابان‌ها پراکنده شدند و امامزادگان فعلی یادگاری از آن همه جمعیت است. مدفن هر یک از این امامزادگان اغلب باعث ایجاد شهر جدید شده است و معمولاً شهرهای امامزاده‌ محور طوری طراحی شدند که امامزاده در مرکزیت آن شهر قرار دارد و اطراف آن را کسبه گرفته‌اند و چهار سوق یا خیابان‌های اصلی از آن منشعب شده‌اند. در شهرسازی هم بلندی امامزاده همواره از ساختمان‌های دیگر بیش‌تر بود و نماد اصلی شهر گلدسته‌های آن به شمار می‌رفت. مثلاً در مشهد بارگاه امام رضا (ع) و در شهر قم بارگاه حضرت معصومه (س) یا در شیراز بارگاه شاهچراغ نمونه‌ای از این سیستم سازه‌ای ایرانیان در گذشته بوده است. با وجود پستی و بلندی‌های زندگی شاگردان ائمه، آنان تا امروز سیستم خود را حفظ کرده‌اند و قال‌الباقر و قال‌الصادق، آنی و لحظه‌ا‌ی تعطیل نشده است. می‌توان گفت همه حکومت‌ها چه داخلی و چه خارجی، چه کوچک و چه بزرگ همگی آمده‌اند و رفته‌اند ولی حوزه یا به تعبیری شاگردی امام صادق (ع) و امام باقر (ع) تمام‌شدنی نبوده است. شاید علت این جاودانگی در عدم توجه آنان به جاودانگی است! مثلاً شهید چمران شاید دوست داشت که یک هنرستان به نام او باشد لذا در لبنان اولین کاری که انجام داد تأسیس یک هنرستان بود. اما هدف او نام خودش نبود لذا می‌بینیم امروز شاید در هر شهر ایران یک یا چند هنرستان به نام ایشان باشد ولی آیا چمران شهید شد تا نام او زیب هنرستان‌ها شود؟ مهم‌ترین عنصر در حوزه نیز همین است آنان به وظیفه و تکلیف عمل می‌کنند. در حالی که قدرت‌ها برای نام خودشان و قدرت خودشان فعالیت می‌کنند. این عمل یا خلوص نیت از ارکان اصلی حوزه و باعث بقای آن است؛ چیزی که از شدت بداهت و وضوح همیشه از سوی قدرت‌ها انکار می‌شود و لذا باعث نابودی آن‌ها می‌گردد، مثلاً نویسندگان غیر حوزوی نان را به نرخ روز می‌خورند، یعنی وقتی ببینند قرارداد ترکمانچای صد سالش تمام شده اصلاً اصل موضوع را منکر می‌شوند و در کتب تاریخی درسی هم آن را حذف می‌کنند یا نقشه ایران را حتی در سازمان جغرافیای ارتش، بدون عربستان می‌کشند حتی با این‌که می‌دانند عربستان ایالتی از ایالات ایران دوران هخامنشی به بعد بوده است. اما نویسندگان حوزه فقط به نیت ثواب کتاب می‌نویسند. این کار ممکن است خنده‌دار باشد یا چیزی دور از ذهن، همین مسأله موجب کورذهنی برای قدرت‌طلبان است تا آنان به سرچشمه حیات و زندگی جاودانه دست پیدا نکنند. مثلاً می‌گویند حضرت سلیمان امکانات بسیار وسیعی داشت و زنان بی‌شماری به او علاقه پیدا کرده و در حرمسرای او گرد آمده بودند. یک روز حضرت سلیمان زنان خود را جمع کرد و با غرور گفت: من می‌خواهم از هر زنم چند تا پسر به دنیا بیاید تا همه را وقف مبارزه در راه دین نمایم! اما خداوند به خاطر همین غرور و خودپسندی و منم گفتن کاری کرد که آن زنان همه عقیم شدند و کودکی به وجود نیامد. فقط یکی از آنان فرزندی به دنیا آورد که آن تنها یک جسد بود! قال تعالى "وَلَقَدْ فَتَنَّا سُلَیْمَانَ وَأَلْقَیْنَا عَلَى کُرْسِیِّهِ جَسَداً ثُمَّ أَنَاب" (سوره ص، 34)، یعنی آن جاه و جلال و قدرت حضرت سلیمان فقط به یک اشاره خداوند بستگی داشت. یک لحظه حضرت سلیمان خودش را فاعل فرض کرد و این همه بلا بر سر او آمد! و قدرتش را از دست داد یا حضرت ابراهیم (ع) گفت "إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَوَاتِ وَالأَرْضَ" من رویم را به سوی خدایی بر می‌گردانم که زمین و آسمان‌ها را آفرید. همین جا بود چون من گفت آن هم نه برای کار بد بلکه برای تعریف از خدا ولی چون خود را فاعل دانست و نگفت ان‌شااله، خداوند هم او را مبتلا کرد به این‌که فرزندش را به دست خودش قربانی کند و این کار چنان بر او دشوار بود که موهای او به یکباره سفید گشت و قدرت بدنی را از دست داد و پیر شد. لذا ذات قدرت فنا شدن در خداوند است و خود را ندیدن. کسی که خود را ببیند چند روزی بر اریکه قدرت می‌ماند ولی بعد نابود می‌شود گویی نبوده است. درک این موضوع بسیار ساده برای قدرتمندان بسیار مشکل است. زیرا کسی که در پشت نقاب خودش پنهان شده نمی‌خواهد به چیز دیگری غیر از خود فکر کند. اما همان چیز باعث نابودی او می‌شود. می‌گویند یکی از باغبانان هارون‌الرشید دید که هارون، برامکه را بسیار دوست دارد و خالد برمکی را بر دوش خود سوار کرد تا میوه‌ای بچیند! بعد که شاه خواست از باغبان تشکر کند به او گفت از من چیزی بخواه او چیزی نخواست. اصرار هارون وی را واداشت تا یک چیز بخواهد و هارون پرسید آن چیست؟ باغبان گفت یک امان‌نامه که من از برامکه نیستم! هارون آن را نوشت و به او داد. بعد از سال‌ها که هارون به قلع و قمع برامکه پرداخت وقتی مأموران به سراغ باغبان رفتند تا او را بکشند امان‌نامه نشان داد و مأموران دیدند به امضای شخص هارون و ممهور به مهر اوست، ناچار وی را پیش هارون بردند هارون یادش آمد که خودش نوشته، از باغبان سؤال کرد تو این موضوع را از کجا دانستی؟ گفت فواره چون بالا رود سرنگون شود! من آن روز محبت تو را به برامکه دیدم که او را بر دوش خود سوار کرده بودی فهمیدم این دوستی یک روز تمام خواهد شد! لذا فهمیدن این نکته ممکن است بسیار ساده باشد ولی اعتقاد به آن و در نظر داشتن آن بسیار سخت است. به خصوص الان که در دروس مدیریتی دوران دکترا در تمام جهان درس می‌دهند در ایران نیز همان‌ها طوطی‌وار تکرار می‌شود. یکی از راه‌های رشد مدیران را انگیزه‌ها و جاه‌طلبی‌ها عنوان می‌کنند! در حالی که ائمه ما با زبان‌های گوناگون و در فرصت‌های مختلف گفته‌اند "من استبد فقد هلک" کسی که خودرأی باشد و فقط خودش را ببیند هلاک می‌شود. حوزه‌ها البته مشخصات دیگری هم دارند که به جاودانه بودن آن‌ها کمک می‌کند. اولین بحث آن در کتاب جامع‌المقدمات آمده است: "اول العلم معرفت الجبار و آخر العلم تفویض الامر الیه" علم را شناخت خدا و تفویض امور به او می‌داند چرا که قدرت لایزال خداوند است. با یک حساب ساده می‌توان گفت که قدرت با هماهنگی با قدرت‌های بزرگ‌تر رشد می‌کند و اگر در مقابل آن قرار گیرد از بین می‌رود. آهن را به آتش نزدیک کنیم اگر آتش زیاد باشد، کم کم آهن هم مثل آتش سرخ می‌شود و اگر آتش کم‌تر باشد آتش مثل آهن سرد می‌شود. کسانی که می‌خواهند قدرت داشته باشند باید بدانند گردنکشی در مقابل خدا قدرت آنان را تضعیف می‌کند و نهایتاً نابود می‌شوند اما اگر در راستای قدرت خداوندی باشد، رشد می‌کند و تا بی‌نهایت می‌تواند بالا رود. امروزه گرایش به اسلام و انقلاب اسلامی به قدری است که اروپا بدون جنگ‌های صلیبی در اختیار اسلام قرار گرفته است. در اکثر این کشورها که دشمن خونی مسلمانان در دوران رنسانس بودند، دین اسلام دومین دین است و در فرانسه می‌رود تا به دین نخست تبدیل شود و با رشد منفی جمعیت اروپایی، فراگیر شدن دین اول در تمام اروپا بعید به نظر نمی‌رسد. وقتی قرآنی در آمریکا سوزانده شد میلیون‌ها قرآن جدید چاپ و توزیع شد و هزاران نفر به اسلام گرویدند و این نشان نامیرایی دین اسلام است و فرمولی برای کسانی که قدرت خود را ابدی می‌خواهند.  

جنگ فرهنگ‌ها

فرهنگ را ماحصل انسان می‌دانند یعنی هر آن‌چه انسان از قبیل هنر، صنعت، تولید، کشاورزی، زبان، سنت، روش زندگی و... به جهان اضافه کرده است. لذا بین انسان و حیوان به دلیل وجود فرهنگ تفاوت‌های اساسی وجود دارد بنابراین تمام کارکردهای حیوانات بر اساس غریزه است و از خود نمی‌توانند برآن چیزی بیفزایند.
 مثلاً پرنده‌ای بلافاصله پس از تولد جوجه‌اش، از بین می‌رود ولی بنابر حکم غریزه بدون این‌که خود بداند تمام وسایل و امکانات جوجه خود را تا مرحله بلوغ فراهم می‌کند. غریزه مانند موتور کوکی است که از جایی کوک می‌شود و یک مسیر مشخصی را طی می‌کند. حرکت پرندگان در آسمان‌ها بر اساس غریزه است؛ یعنی سال دیگر پرندگان نمی‌توانند آن را عوض کنند اما انسان قادر است رفتارهای خود را کنترل کند و آن‌ها را بین صفر تا بی‌نهایت تغییر دهد. صفر یعنی انجام ندادن، بیش از صفر یعنی انجام به کرّات. انسان حتی برخی کارها را می‌تواند نیمه کاره یا چند درصد را انجام داده و رها کند. البته برای تنظیم و تعادل طبیعت در این‌گونه موارد، خداوند حیوانات یا موجودات جدیدی می‌آفریند یا آفریده‌های قبلی را مأمور اتمام آن می‌کند! مثلاً اگر ما موجودی را در بیابان رها کنیم این‌طور نیست که موجود به همان شکل باقی بماند. حشرات و پرندگان و حیوانات هرکدام به وظیفه خود عمل می‌کنند تا او را به طبیعت باز گردانند! می‌گویند علت افزایش موش، اسراف‌کاری آدم‌هاست که غذاها را نیمه‌خورده رها می‌کنند لذا موش‌ها از این نیمه‌خورده‌ها تغذیه کرده و سریعاً زاد و ولد می‌کنند! سوسک‌ها نیز مأموریت آخرین پاک‌سازی را دارند! یعنی باقی ذرات غذایی که آدمیزاد دور ریخته و موش‌ها آن را خورده‌اند، سوسک می‌خورد! و باز می‌گویند اگر مارمولک باشد، سوسک‌ها را می‌خورد! همان‌طور که اگر گربه باشد موش‌ها را می‌خورد. در برخی موارد حتی موجودات جدید آفریده می‌شوند! مثلاً داروین دانشمندی بود که به تمام دنیا سفر کرد و همه انواع حیوانات را جمع‌آوری و تئوری خود را بر اساس تئوری تنوع و تئوری تنازع بقا ارایه کرد. از نظر او، دیگر هیچ حیوان یا گیاهی نبود که شناخته نشده باشد ولی امروزه ما می‌دانیم فقط 70 هزار نوع حشرات وجود دارند! در حالی که هر روز وادی تازه‌ای در حیات وحش کشف می‌شود و در همان‌جا که قبلاً کاملاً تحقیق شده، گونه‌های جدیدی به دست می‌آید و این نشانه آن است که خداوند، آن‌طور که تورات می‌گوید دستش بسته نیست: "در شش روز خداوند جهان را خلق کرد و روز هفتم (جمعه) را استراحت نمود و دست‌های او بسته است و دیگر نمی‌تواند خلق کند." در حالی که قرآن کریم می‌فرماید: "و قالت الیهود: ید الله مغلوله بل غلت ایدیهم! بل یداه مبسوطه و یخلق مایشا!" یهود می‌گویند دست خدا بسته است در حالی که دست خودشان بسته باد. دست خدا باز است و هر چه بخواهد می‌آفریند. "کل یوم هو فی شأن." هر روز خداوند کارهای جدیدی دارد و این است که اسراییلیات یا ضد فرهنگ وارد فرهنگ می‌شود! تمام داستان‌های قدیمی که نتیجه فرهنگ بشری و تاریخ زندگی اوست، همین‌طور است. این است که فرهنگ در درون خود دچار تضاد شده و به ضد خودش تبدیل می‌شود. تبدیل خود به ضد خود ادامه می‌یابد تا خرده‌فرهنگ‌ها به وجود بیاید. مثلاً شما کلمه "نه" را در نظر بگیرید؛ یزدی‌ها آن را با کسره تلفظ می‌کنند، مازندرانی‌ها "نا" می‌گویند، انگلیسی‌ها "نو" و هرگز هم حاضر نیستند مثل هم بگویند! و شاید آن را مسخره نیز بدانند. می‌گویند یک زن تهرانی با مردی مشهدی ازدواج کرده بود و هنوز لهجه او را کاملاً نمی‌شناخت. وقتی شوهر شب به خانه برگشت در زد، زن پرسید: "کیه؟،" مرد گفت: "مایوم!" زن در را باز نکرد و فکر کرد مایوم اسم کسی است. گفت: "من تو را نمی‌شناسم!" مرد گفت: "من شوهر تو هستم." زن وقتی در را باز کرد، گفت: "تویی؟ پس چرا می‌گویی مایوم!" لذا اختلاف فرهنگ‌ها از همین جا شروع می‌شود. در قرآن کریم نیز آمده اختلاف زبان و رنگ شما فقط جنبه یکدیگر‌شناسی دارد. مثل این‌که شما وقتی گنجشک‌ها را نگاه می‌کنید همه مثل هم هستند لذا نمی‌توان بین آن‌ها فرق قایل شد اما اگر آن‌ها را شماره‌گذاری کنید، می‌توانید متوجه شوید کدام یک غذا خوردند، کدام نخوردند. اما دشمن چه می‌کند؟ همین زمینه‌های اختلاف فرهنگی را به تضاد فرهنگی و جنگ فرهنگ‌ها تبدیل می‌کند. ما می‌بینیم که مثلاً فارس‌ها بر علیه ترک‌ها یا عرب‌ها بر علیه عجم‌ها برانگیخته می‌شوند و جنگ فرسایشی بزرگی به وجود می‌آید. مسأله‌ای که برای بهتر زندگی کردن و از عوامل رفاهی است، تبدیل به یک معضل اجتماعی می‌شود که عاقبت جنگ سرد و بعدها جنگ گرم را به دنبال دارد. البته هدف استکبار از جنگ فرهنگ‌ها تضعیف آن‌ها به وسیله یکدیگر است تا تمام فرهنگ‌های درگیر، ضعیف و نابود شوند و فرهنگ آن‌ها غالب شود. هم اکنون ما شاهد هستیم که مثلاً با این‌که زبان آمریکایی یا انگلیسی از بسیاری زبان‌ها کم گویش‌تر است، ولی زبان رسمی و بین‌المللی است به طوری که مثلاً اگر بین ایران و افغانستان و تاجیکستان که فارسی‌زبان هستند قرار باشد که قراردادی نوشته شود باید به زبان انگلیسی باشد تا برای آن‌ها قابل فهم باشد. لذا می‌بینیم در دل مبارزه با خرده‌فرهنگ‌ها یک سلطه فرهنگی یا تعریف فرهنگ سلطه ایجاد می‌شود؛ یعنی استکبار می‌خواهد با تضعیف خرده‌فرهنگ‌ها آن‌ها را از بین برده و فرهنگ خود را مسلط نماید و وظیفه مسؤولان حمایت از فرهنگ ملی و اسلامی است تا مانع این آفند دشمن شوند... پس یکی از جبهه‌ها در پدافند غیر عامل حمایت از خرده‌فرهنگ‌ها و دوستی بین آن‌هاست...