شىنجاڭدىن غەززەگىچە

شىنجاڭدىن غەززەگىچە

ماھانىغا رەھمەت ، ئۇ ئامېرىکا زۇڭتۇڭلۇقىنىڭ کاندىداتى بولدى
شىنجاڭدىن غەززەگىچە

شىنجاڭدىن غەززەگىچە

ماھانىغا رەھمەت ، ئۇ ئامېرىکا زۇڭتۇڭلۇقىنىڭ کاندىداتى بولدى

جنگ وکالت

وقتی جامعه تب وکالت می‌گیرد، نانوا و سبزی‌فروش هم برای خود وکیل می‌شوند، آن هم از نوع وکیل بلاعزل! می‌دانیم که وکالت انواع و اقسام دارد؛ از وکیل تسخیری تا وکیل مدافع تا وکیل در توکیل ولو به کرّات! اما فرق این‌ها برای مردم روشن نیست؛ تمام مردم فکر می‌کنند که وکلا مدافع حقوق آن‌ها هستند و مو لای درز صحبت‌هایشان نمی‌رود!
شاید بتوان گفت که زن‌ها بیش‌تر به وکیل اعتقاد دارند تا مرد‌ها و مرد‌ها بیش‌تر ترجیح می‌دهند، خودشان وکیل مدافع خودشان باشند، اما بحث وکالت اغلب به جنگ لفظی مشهور است و از گذشته در یونان نیز وکالت حرف اول را می‌زده است. البته در آن زمان، بیش‌تر جنبه‌ی فلسفی داشته تا حقوقی، یعنی حتماً نباید طرف شکایت می‌کرد تا وکیل بگیرد، بلکه حتی برای بحث‌های کلاسیک هم از وکیل استفاده می‌کردند و به همین دلیل، عده‌ای سوفسطایی ظاهر شدند که می‌گفتند حقیقتی وجود ندارد؛ وکیل هر کس قوی‌تر باشد و یا پول وکیلش بیش‌تر باشد، پیروز‌تر است. در حالی که امروزه، وکیل داشتن به معنای پیروز بودن در دادگاه است. صرف نظر از این‌که حق با آن‌ها باشد یا نباشد می‌گویند: "من پول وکیل داده‌ام!" یعنی چون بیش‌تر خرج کرده‌ام حتماً باید پیروز شوم. برخی حتی وکلا را هم دور می‌زنند، مثلاً یکی از افراد که محکوم مالی شده بود، با آوردن دستخط یکی از مجتهدان، رأی را شکست! یا مثلاً اسماعیل پیروز، رییس ائتلاف فراگیر وکلا در عین حال که می‌گوید هر ایرانی باید یک وکیل داشته باشد، در مصاحبه با محمد صادقی، خبرنگار ما می‌گوید: "کانون وکلا که سی سال است با انقلاب، مبارزه می‌کند و طومار ۵۰۰ امضایی برای نقض حقوق بشر در ایران تنظیم کرده، حالا از چه دنده‌ای از خواب بیدار شده که اعلام کرده می‌تواند به صورت رایگان، کار تنقیح قوانین را انجام دهد؟"
اسماعیل پیروز، رییس ائتلاف فراگیر جمعی از وکلا و حقوقدانان ایران که دارای ۲۱ هزار عضو حقوق‌دان است، از روش کانون وکلا در مواجهه با مسایل انقلاب نیز انتقاد کرد و گفت که کانون وکلا با چهل سابقه هنوز نتوانسته نشریه‌ی خود را روزآمد کند و وقتی قانون تجارت را تدوین می‌کرد، در مقابل اعتراض به کم‌کاری گفته بود که چون بودجه، کم بوده، کار هم کم شده است. حالا چگونه می‌خواهد کار سنگین تنقیح قوانین را که مجلس، خود بیش از سی میلیارد ریال آن را تصویب کرده، رایگان انجام دهد؟ کانون وکلا بودجه‌ی خود را از محل درصدی از مالیات وکلا تأمین می‌کند و لذا باید موافقت تمام اعضا را جلب کند، از طرفی، جزو وظایف تعریف شده‌ی آن هم نیست، مگر این‌که تمام این کار‌ها را به دانشجویان و کار‌آموزان واگذار کند که در این صورت، دست کمی از قانون تجارت نخواهد داشت. به نظر او، قانون تجارت را همین افراد، ناقص کردند!
این اظهار نظر‌ها از درون خود وکلا، نشان می‌دهد که وکلا نیز یک امت هستند! از راست‌ترین جناح‌ها تا چپ‌ترین آن‌ها و معمولاً هر چه حقوق‌بگیر‌تر باشند، مخالف‌ترند! به نظر برخی‌ها نان دولت برکت ندارد! و مانند دستی که تا مرفق به عسل آغشته است، وقتی به دهان وکلا می‌گذارند، تمام عسل را می‌خورند و دست شما را هم گاز می‌گیرند، البته به نشانه‌ی تشکر! شاید خنده‌دار‌تر از آن، وکلای تسخیری باشند که حقوق دولت را می‌گیرند و به دستور دولت نیز از مخالفان دولت دفاع می‌کنند!
پس نمی‌توان در یک دوره‌ی مشخص، حد فاصل بین وکلای خوب و بد را نشان داد، اما از لحاظ سیاسی می‌توان این حد فاصل را به خوبی تعریف کرد؛ وکلایی که به جنگ بین دولت و مردم دامن می‌زنند و وکلایی که سعی در آشتی دادن دولت با مردم دارند. صرف نظر از این‌که دولت، مردمی باشد یا نباشد، با این فرضیه، چهار نوع جنگ وجود دارد؛ جنگ بین دولت بد با وکیل خوب! جنگ بین دولت خوب با وکیل بد. جنگ بین دولت خوب و وکیل خوب و جنگ بین دولت بد و وکیل بد! و البته چهار صلح نیز به همین شکل به وجود می‌آید. در هر صورت بشر در حالت ایده‌آل، نیمی از این جنگ و صلح‌ها را قبول و نیمی دیگر را قبول ندارد. مثلاً صلح یک وکیل خوب با دولت بد قابل قبول نیست و یا جنگ بین یک دولت خوب و وکیل خوب، پذیرفتنی نیست! ولی مشکل این‌جا در هم شدن این ۸ حالت است؛ یعنی جایی که ممکن است وکیلی خوب باشد ولی ما تصور کنیم بد است یا دولتی بد باشد و ما تصور کنیم خوب است. لذا 16 حالت پیش می‌آید که تشخیص آن‌ها از عهده‌ی هر کسی بر نمی‌آید. مثلاً ما در همین قضایای اخیر می‌بینیم کسانی که مدت‌ها شعار می‌دادند "نه غزه نه لبنان" حالا برای خیزش ملت عرب راهپیمایی می‌کنند و یا کسانی که می‌گفتند چرا ایران به افغانستان یا کشورهای فقیر کمک می‌کند، در حالی که مردم ایران، فقیر‌تر هستند، آمار بدهند که مصرف هر ایرانی سه برابر متوسط مصرف مردم دنیاست! یعنی هر ایرانی، سه برابر، بیش‌تر نان می‌خورد، برق و گاز مصرف می‌کند و...؛ تشخیص سره از ناسره‌ گاه چنان مشکل است که فقط ۴ یا ۵ نفر از امت بزرگ اسلام باقی می‌ماند که امام علی (ع) می‌فرماید: "این عمار؟ عمار کجاست؟" یا این‌که حضرت فاطمه (س) ناچار می‌شود، دست حسنین (ع) را بگیرد و به در خانه‌ها‌ی یکی یکی صحابه برود و از آنان، تأییدیه‌ی علی (ع) را بخواهد. یعنی امیر مؤمنان، محتاج تأیید ابوذر و عمار باشد و از آن بد‌تر، بخواهد آن را به یاد عمر و زید بیاورد. در جنگ نهروان، مردی دست از جنگ کشید و به سراغ حضرت علی (ع) آمد و گفت که در مورد توحید، سؤالی دارم! همه گفتند که وسط جنگ، سؤال برای چه؟ اما امام علی (ع) فرمودند که جنگ ما براى توحید است و سپس توحید را براى او معنا مى‏کند یا فرموده که بین حق و باطل، چهار انگشت فاصله است و بعد دست به شقیقه نهاد و بین چشم و گوش را نشان داد.

جنگ با توبه (راه بی‌بازگشت)

چرا آمریکا نمی‌تواند از خوی استکباری دست بردارد؟ چرا عربستان نمی‌تواند علیه اعراب نجنگد؟ چرا تمام فلسطینیان به آرمان فلسطین وفادار نیستند و... هزاران چرای دیگر حاکی از وجود یک راه بی‌بازگشت است.

یعنی خوی بد انسان در اثر تکرار بدی‌ها مانند فردی زندانی که به پایش غل و زنجیر بسته باشند، در بدی گرفتار می‌شود و راه باز گشتی برای او باقی نمی‌ماند. در بسیاری مواقع، یک معذرت‌خواهی و یا توبه، مشکل را حل می‌کند ولی چرا بعضی‌ها قادر به معذرت‌خواهی یا توبه نیستند؟ چرا سران فتنه حاضر نیستند توبه کنند؟ چرا از گذشته‌ی خود دفاع نمی‌کنند؟ تمام این‌ها برای آن است که نکته‌ای در آن پنهان شده که کسی جز فتنه‌گران و یا استکبار پیشه‌گان از آن خبر ندارند و آن همان، ریخته شدن خون بی‌گناهان است.
کسانی که توبه می‌کنند یا باز می‌گردند، این نکته را ثابت می‌کنند که اگر خونی هم ریخته‌اند، حداقل در نزد وجدان خود آن را به حق دانسته و مطمئن هستند که خون بیگناهی بر زمین نریخته است. پیامبر (ص) می‌فرماید: الملک یبقی مع الکفر ولایبقی الظلم یعنی حکومت‌ها با کفر ممکن است دوام بیاورند ولی با ظلم، دوام نمی‌آورند و یا گفته می‌شود که بترسید از کسی که یاوری جز خدا ندارد. تمام خوی استکباری بشر ناشی از آن است که به کسی ظلم می‌کند که فکر می‌کند هیچ یاوری ندارد! در واقع، ظلم با تشکیلات، علیه مظلومان بی‌تشکیلات است، اما آه مظلومان دیده نمی‌شود تا دودمان ظالم را بر باد دهد! مثلاً در مورد همین فتنه‌ی اخیر می‌دانیم که مردم، سال‌ها از ظلمی که افرادی مانند حجاریان در دستگاه‌های اطلاعاتی ایران می‌کردند شاکی بودند ولی آن‌ها این را تکذیب می‌کردند و اکنون که خود آنان جزو فتنه‌گران شده‌اند، دیگر راه برگشت ندارند، چون در مقام حق، هم ظلم کردند و حالا هم که در مقام باطل هستند، ظلم می‌کنند! در مورد آقایی که معمولاً به عنوان مرد خاکستری از او نامبرده می‌شود، تا قبل از جریانات فتنه چه شایعه‌پراکنی‌ها که نمی‌شد و او را قاتل بختیار و قاسملو و... می‌دانستند؛ حتی می‌گفتند که اگر مسافرت خارج برود او را دستگیر می‌کنند، چون اینتر پل به دنبال اوست؛ حتی علیه او کتاب عالیجناب خاکستری را نوشتند، اما همین که به جریان فتنه کمک کرد، ناگهان تمام سیئات او به حسنات تبدیل شد! بدیهی است که این شخص از آن‌جا رانده و از این‌جا مانده می‌شود و راه بازگشتی برایش متصور نیست، بنابراین توبه برایش مشکل است. دلیل دیگر توبه نکردن، رییس شدن در مقام باطل است، یعنی با توبه کردن تصور می‌کنند که ریاست خود را از دست می‌دهند. همان‌طور که در قرآن به ائمه‌ی ایمان اشاره شده، به ائمه‌ی کفر هم اشاره شده؛ یعنی امام بودن فقط برای آدم‌های خوب نیست، آدم‌های بد نیز رییس و امام و تشکیلات می‌خواهند، اما وجود تشکیلات هم کافی نیست، بلکه باید تشکیلات، به حدی مقدس شود که مردم برای آن، جان خود را فدا کنند والّا هیچ کس حاضر به جنگیدن نخواهد بود. این است که در قرآن، از ولایت کفر نیز سخن به میان آمده، آن‌جا که می‌فرماید: الله ولی الذین آمنوا و الذین کفروا اولیائهم الطاغوت! خداوند ولایت مؤمنان را دارد، اما به این معنا نیست که کافران ولی ندارند، بلکه آن‌ها هم ولایت دارند ولی ولایت طاغوت. یعنی حاکم طاغوت هم باید مقدس باشد تا مردم در راه او جان فداکنند و لذا همان‌طور که حاکم اسلامی، مردم‌دار است، حاکم غیر اسلامی هم باید مردم‌دار باشد. مردم‌سالاری دینی و غیر دینی از همین‌جا از یکدیگر جدا می‌شوند. آنان وقتی مردم را از دست می‌دهند، دچار تغییر رفتار می‌شوند. البته مردان خدا، چون راهشان درست و بر حق است، اگر تمام عالم هم از آن‌ها رویگردان شوند، دچار تغییر رفتار نمی‌شوند زیرا از ابتدا، صراط مستقیم را انتخاب کرده‌اند و به گفته‌ی امیر مؤمنان، مردم را با حق می‌سنجند نه حق را با مردم، اما آنان که برای ریاست و حب جاه و مقام یا ثروت این کار را می‌کردند، وقتی مردم را از دست می‌دهند، دچار افسردگی می‌شوند که در شکل حاد خود به مرحله‌ی دیوانگی می‌رسد. مانند نادر که در اواخر عمر خود حتی گوشت تن خود را می‌خورد. دیوانگی این گروه سرخوردگان چاره‌ای جز رفتن به دارالمجانین ندارد و نباید تصور کرد که تیمارستان‌ها فقط جای شیزوفرنی‌های فقیر است. در این‌گونه موارد، حکم اسلامی (که فاقد زندان است) به نفی بلد باید بیانجامد. این امر فقط در مورد سران فتنه‌ی داخلی یا منطقه‌ای نیست، بلکه در مورد سران فتنه‌های جهانی نیز هست. اگر واقعاً آمریکا مجرم است، باید مجرم‌ها دستگیر شوند. اگر در فلسطین کسانی بودند که به واسطه‌ی فروش زمین به یهودیان ثروت اندوختند و مال حرام خوردند و شکم آنان از مال حرام پر شد، همین کار مانع پیوستن آن‌ها به مقاومت می‌شود. در آمریکا نیز تمام مردم در جرم سران شریک نیستند، فقط کسانی در جرم‌های آمریکا شریک هستند که حاکم و آمر بوده‌اند. نباید تصور کرد که آمریکا یا انگلیس یا صهیونیست‌ها چون قدرت دارند، حاشیه‌ی امنیتی هم دارند. اجرای عدالت فقط در حق آفتابه‌دزد‌ها نیست، بلکه باید کسانی هم که دزدی‌های کلان داخلی و یا بین‌المللی انجام می‌دهند، محاکمه شوند. حتی اگر شده به صورت نمادین حکم آن‌ها باید صادر شود تا روزی که وقت آن برسد و مردم، قدرت انتقام را به دست بیاورند والّا اگر از حالا، قضات مسامحه کنند و مثلاً فقط قاچاقچی‌های خرده‌پا را محکوم کنند، فردا هم که ملت به موقعیت انتقامی دست پیدا کرد، ممکن است خار و خاشاک را با هم بسوزانند. مثلاً عربستان که از سال‌ها پیش سلاح خریده و انباشته و امروز ستاد جنگ علیه تمامی نهضت‌های منطقه تشکیل داده و پل هوایی ارسال اسلحه به حاکمان مورد نفرت مردم را ایجاد کرده، باید محاکمه شود و یا علیه معمر قذافی که با دزدیدن امام موسی صدر؛ قیام کنونی مردم را سی سال به عقب انداخت، باید حکم صادر شود وگرنه ممکن است برخی جنایت‌کاران از توفان خشم ملت‌ها در امان بمانند.

جنگ لباس یا بازی مد

لباس پوشیدن در ظاهر برای مبارزه با طبیعت است یعنی آدمی لباس می‌‌‌پوشد تا در مقابل سرما خود را حفظ کند اما این تمام هدف انسان از لباس پوشیدن نیست؛ از هنگامی‌ که جنگ آغاز شد، طرز لباس پوشیدن نیز با جنگ هماهنگ شد زیرا در میدان جنگ، اگر لباس‌‌ها مشخص نبود چه بسا افراد خودی به دست خودی کشته می‌‌‌شدند و لذا تفاوت و اختلاف در لباس، حتی تضاد آن در مسأله‌ی جنگی خیلی اهمیت داشت، چه هنگام جنگ و چه بعد از جنگ که باید کشته‌‌ها و زخمی‌‌‌ها را شناسایی می‌‌‌کردند.
اهمیت لباس در شناختن دوست و دشمن تا آن‌جاست که پیامبر اسلام (ص) می‌‌‌فرماید: لا تلبسوا ملابس اعداءنا؛ لباس دشمنان ما را نپوشید یا در جایی دیگر تشبه به کفار را حرام می‌‌داند. البته این مسأله فقط مربوط به میدان جنگ سخت نیست، بلکه به میدان جنگ نرم نیز مربوط می‌‌‌شود. در واقع، پوشیدن لباس یک نوع جنگ با طبیعت است ولی جنگ با سنن و آداب نیز به شمار می‌‌‌رود. مثلاً می‌‌‌گویند وقتی اردشیر بابکان، شورش اعراب بدوی حجاز یعنی عربستان فعلی را سرکوب کرد، برای این‌که آنان دوباره علیه دولت مرکزی قیام نکنند، دستور داد تمام مردم عرب، روسری زنان ایرانی بر سر کنند! یعنی آنان را با زن بودن حقیر کرد. لباس ایرانیان در همه جای دنیا طرفدار داشت و تمام دنیا از ابتدا به روش ایرانیان لباس می‌‌‌پوشیدند و پوشش کامل داشتند؛ حتی نقل قول است که دانایی لقمان حکیم از آن جهت بود که بسیار پوشیده بود. کم پوشیدن یا سبک پوشیدن از دو جهت به ضرر جامعه است؛ یکی از لحاظ برانگیختگی روانی و به اصطلاح رواج گناه و دیگری کم مصرف بودن که سبب کاهش تولید می‌‌‌شود. هم اکنون آمار نشان می‌‌‌دهد که صنعت نساجی در کشور‌های شرقی همیشه پر رونق‌تر از کشور‌های غربی بوده زیرا غربیان، لباس کم‌تری استفاده می‌‌‌کنند ولی شرقی‌‌ها به لباس بیش‌تر اهمیت می‌‌دهند. تقلید از البسه‌ی ایرانی تا سال‌های اخیر نیز ادامه داشت. مثلاً لباسی که در مراسم فارغ‌التحصیلی، دانشجویان به تن می‌کنند، معمولاً همان عبا و عمامه است که بیش‌تر علمای ایرانی مثل عمر خیام و حکیم ابوالقاسم فردوسی و ابن‌سینا آن را می‌‌‌پوشیدند که به علت سختی تقلید از غربی‌‌ها، آن را با طراحی گرافیکی، سبک‌تر و ساده‌تر کرده‌اند. حتی روش پوشیدن این لباس و ایام آن درست مانند مراسم عمامه‌گذاری حوزه‌‌های ایران است. تنها فرقی که دارد این است که در حوزه‌ی ایران، عمامه حفظ می‌‌‌شود ولی در غرب، عکس یادگاری گرفته شده و آن عکس را حفظ می‌‌‌کنند. در لباس زنان نیز چین‌‌های دامن با نام پلیسه طراحی می‌‌‌گردد، اما چرا در قرون معاصر و مخصوصاً قرن بیستم، ناگهان همه چیز معکوس می‌‌‌شود؟ دلیل آن، مبارزه با روند حاکمیتی ایران بر جهانیان بوده است. تجربه‌ی بیرون راندن ایرانیان از اسپانیا به وسیله‌ی فساد و فحشا، دولت آمریکا را بر آن می‌‌دارد تا هر چه را که مربوط به ایرانی است را از تمام آثار تاریخی پاک کند. مثلاً شعر سعدی که بر تارک سازمان ملل بود و اساساً فلسفه‌ی ایجاد سازمان ملل را روشن می‌‌‌کرد یا از بین برده شد یا آن را بی‌اهمیت کردند، اما این همه هجوم فرهنگی نتیجه نمی‌‌داد تا لباس را تغییر دهند! به همین جهت در کشور‌هایی که فرهنگ ایرانی داشتند، به شدت به رواج فرهنگ ضد ایرانی مشغول شدند؛ آنان کاری نداشتند که فرهنگ ضد ایرانی چه باشد. اولین کشور مورد نظر آنان ‌ترکیه بود زیرا ‌ترکیه از زمان عثمانی‌ها زمینه‌ی مخالفت با ایران را داشت؛ لذا تمام خط‌الرسم فارسی را به عنوان خط عربی حذف کردند و به جای آن حروف انگلیسی گذاشتند. البته تا سال‌ها نشریات و کتب به دو زبان فارسی و خط‌الرسم انگلیسی بود ولی بعدها فارسی را به طور کلی حذف و حتی آن را در آثار تاریخی نابود کردند. هر چند هنوز هم آثاری در ‌ترکیه باقی‌مانده و اسامی‌ فارسی، زنده است. آنان زمانی توانستند تیر خلاص به این روند بزنند که حجاب زنان و لباس مردان را هم تغییر دادند. در ایران نیز رضاخان زمانی توانست فرهنگ غربی را مسلط کند که لباس مردان را به کلاه پهلوی و لباس زنان را به بی‌چادری تغییر داد. البته این روند هنوز در مدارس ادامه دارد، یعنی در ایران در داخل مدرسه کسی حق ندارد، چادر سر کند! چادر اگر باشد تا پشت در مدرسه است! البته کسی به زور چادر از سر زنان بر نمی‌‌دارد، بلکه به قول دکتر شریعتی، غرب دست زور خود را از روی سر برداشته و توی سر کرده است. امروزه، طوری دانش‌آموزان ‌تربیت شده‌اند که از ابتدا اصلاً به چادر توجهی ندارند و با مانتو و روسری به مدرسه می‌‌‌آیند و اگر هم به اصرار پدر یا برادر، چادر سر کنند فقط تا در مدرسه است. تمام این‌ها تحت همان شعار رضاخانی "وحدت در پوشیدن لباس" است! و البته تقصیر کسی هم نیست؛ روندی است که در مملکت در حال طی شدن است و شاید کسانی که این کار را می‌‌‌کنند خودشان نمی‌دانند چکاری انجام می‌‌دهند و معلوم است دختری که در دوران دبیرستان چادر سر نکرده، بعد از دبیرستان نیز چنین روشی را نمی‌‌پذیرد؛ لذا چادر به عنوان لباس بر‌تر و نشانه‌ی ملی رو به زوال می‌‌‌رود. البته این اتفاق چندان مهم نیست زیرا حجاب که تنها چادر نیست! اما کسانی که سیاستمدار هستند می‌‌دانند این منطق حد توقف ندارد، یعنی کسی که چادر ملی را کنار گذاشت، بسیار ساده است که مانتو و شلوار را هم کنار بگذارد. زیرا معمولاً در منطق این نوع افراد، نکات مثبت هر چیزی به نظرشان بد می‌‌‌رسد! مثلاً کسانی که با اسلام مخالفند نه به دلیل خرافات آن، بلکه دقیقاً به دلیل عدالت‌خواهی آن، مخالفند! معاویه‌‌ها نماز می‌‌‌خواند ولی مخالف علی (ع) بود، پس آن‌‌ها با نماز خواندن علی (ع) مشکل نداشتند، حتی تبلیغ می‌‌‌کردند که علی (ع) نماز نمی‌‌خواند تا خودشان بیش‌تر جانماز آب بکشند!

جنگ زبان!

جنگ زبان!
با این‌که زبان چینی بیش‌ترین گویش را دارد ولی سخت‌ترین نوشته را داشته و کم‌ترین بهره‌ی علمی‌‌ از آن برده می‌‌شود. در واقع، این عنصر تعیین‌کننده‌ در زبان و گویش‌های محلی باید به خوبی شناخته شده و تعریف شود وگرنه می‌‌بینیم که زبان‌ها از بین رفته و یا مختلط می‌‌شوند و باید علل از بین رفتن زبان‌ها یا منحرف کردن آن‌ بررسی شود.

چرا زبان سلیس فارسی اکنون در گویش‌ها جای خود را به کلمات انگلیسی داده است و نوجوانان از کلماتی مثل "اند معرفت، یوزر نیم، پسورد" و امثال آن استفاده می‌‌کنند؟ آیا تضمینی برای بقای زبان شیرین فارسی هست؟ ممکن است ظاهر قضیه، نوجویی یا کاوشگری فکر جوانان باشد، اما این مسأله بسیار ریشه‌دارتر از این است که تصور می‌‌شود و آن این است که در پس پرده‌ی چنین سناریویی، حذف و نابودی زبان فارسی است. آن‌ها ادعا می‌‌کنند که زبان فارسی، قدیمی و لغات عربی و سخت در آن زیاد است و لغات فارسی سره هم ناآشنا هستند؛ لذا بهتر است که به جای آن، زبان علمی ‌‌و جهانی انگلیسی استفاده شود. متأسفانه این فشار از تمام جهات وارد می‌‌شود. از بالا به عنوان ترجمه‌ی متون علمی، تمام واژه‌ها، انگلیسی انتخاب می‌‌شود و اگر فارسی هم بیان شود، داخل پرانتز، انگلیسی آن نوشته می‌‌شود تا نویسنده‌، متفکر و صاحب علم شناخته شود. اصولاً اگر متن به انگلیسی نباشد یا از منابع و لغات انگلیسی نباشد، علمی ‌‌هم محسوب نمی‌‌شود. از پایین نیز انگلیسی را از لحظه‌ی یادگیری زبان به کودکان آموزش می‌دهند! کودکی که هنوز نمی‌تواند درست صحبت کند با زبان انگلیسی آشنا می‌‌شود و از آن بدتر، مادر به او افتخار می‌‌کند و نزد فامیل‌ها و آشنایان پز می‌‌دهد که فرزند من صد کلمه انگلیسی را تلفظ می‌‌کند! نمونه‌ای از این نوشتار را در زیر می‌‌خوانیم.
خانم آناهیتا ابراهیمی، ‌‌فوق لیسانس زبان در مورد چگونگی آموزش زبان خارجی به کودکان می‌نویسد:
"آدمی زبان را می‌آموزد جهت زیستن در جهانی که او را در بر گرفته است و تکلم به یک زبان بخشی از زیستن در این دنیای دوار است.
آموزش واژگان به کودکان از جایگاه خاص و ویژه‌ای در قلمرو آموزش برخوردار است و تاکنون تحقیقات بسیاری در زمینه‌های آموزش زبان خارجی به کودکان صورت پذیرفته است و روش‌های گوناگونی به منظور ارتقای سطح کیفیت آموزش مورد توجه قرار گرفته‌اند و واضح است که واژگان، نقش اساسی و مهمی را در استفاده از زبان ایفا می‌کنند و این نکته بر کسی پوشیده نیست که از کودکی بهتر و سریع‌تر می‌توان یک یا چند زبان خارجی را آموخت و این عقیده که یک کودک بهتر از یک فرد بزرگسال می‌تواند بیاموزد، ایده‌ی جدید و تازه‌ای نیست و بهترین سنین جهت فراگیری یک زبان خارجی 4 تا 10 سال است. به همین منظور ما برآنیم پیشنهاداتی جهت آموزش زبان خارجی به کودکان ارایه دهیم.
واژه‌ی "هیچ‌گاه" نباید به عنوان یک واژه ساده و سطحی تلقی شود و به تنهایی و به صورت جداگانه آموزش داده شود، بلکه همیشه باید آن را در متن‌های کوتاه، سلیس و روان به کودک آموخت و زمانی کودک به معنای حقیقی کلمه پی خواهد برد که قادر به رمزگشایی کلمات باشد و تلفظ و صدای آن‌ها را بشناسد و این متن‌ها باید به گونه‌ای باشند که معنای حقیقی کلمه را به کودک القا کنند.
روند فراگیری زبان در کودکان با برخی از عوامل هم‌چون حفظ کردن واژگان و حدس و پیش‌گویی آن‌ها توسط کودک در ارتباط است و آموزگار باید آگاه باشد که چگونه می‌تواند حس کنجکاوی و انگیزه و شور یادگیری را در کودک برانگیزد و جهت تحقق بخشیدن به این مهم می‌توان از کتاب‌ها و آلبوم‌های ادبی کودکانه که شامل اشکال، اشعار و داستان‌های متفاوتند و هم‌چنین با توجه به سطح و سن کودک از بازی‌های کودکانه کمک گرفت".
هرم زبان اصولاً به این شکل است که بیش‌ترین گویش را زبان چینی دارد و در عین حال بیش‌ترین حروف الفبا را زبان هندی و بعد از آن زبان‌های دیگر دارند تا این‌که به زبان انگلیسی می‌‌رسیم که کم‌ترین گویش را با کم‌ترین الفبا دارد. البته نهضت کم کردن حجم زبان به دهه‌ی 60 میلادی باز می‌‌گردد که زبان اسپرانتو اختراع شد. مخترعان این نوع زبان‌ها که در ایران هم سابقه دارد و به زبان زرگری معروف است، درصدد بودند اضافات را تا آن‌جا که امکان داشت، کم کنند! مثلاً در سال 1340 در کلاس ادبیات فارسی، دبیر می‌‌گفت که به جای نوشتن کلمه‌ی میدان بهارستان  باید "م به" نوشته شود و باقی آن زیادی است! مانند ریاضیات که در آن از X و Y استفاده می‌‌شود! اما با اختراع کامپیوتر و نیاز به نام‌گذاری میلیون‌ها قطعه‌ی صنعتی کم کم تب کاستن حروف پایین آمد و دیدند که "م به" با خیلی کلمات دیگر اشتباه می‌‌شود! الان نیز هیچ کس نمی‌داند حرف "آ"، خلاصه‌ی چه کلمه یا جمله‌ای است زیرا هزاران کلمه با آن شروع می‌‌شود! لذا می‌‌بینیم در دنیای تازه، کلمات نه تنها کوتاه که طولانی‌تر می‌‌شوند. اکنون سازمان ثبت شرکت‌ها اصلاً از نام‌های کم‌تر از 4 سیلاب استفاده نمی‌‌کند یا چینی‌ها برای نام‌گذاری فرزندانشان با مشکل تکرار اسم روبه‌رو شده‌اند! البته ما پیشنهاد دادیم هزار اسم ایرانی را انتخاب کنند با ترکیب دوتایی آن‌ها یک میلیون و با ترکیب سه تایی آن‌ها یک میلیارد اسم به وجود می‌‌آید و اگر حروف نسبی مانند "ی" به هرکدام اضافه کنند، یک میلیارد هر بار اضافه‌تر می‌‌شود! لذا تا ده‌ها میلیارد اسم، کم نخواهند آورد! پیشنهاد دیگر ما این است که به جای زبان انگلیسی که یک زبان استعماری است، در مدارس، زبان محلی را تدریس کنند. مثلاً در منطقه‌ی آذری‌زبان، داستان‌ها، مثل‌های ترکی آذری و قواعد آن زبان را آموزش دهند و در استان‌های کردنشین همان‌طور الی آخر، زبان انگلیسی و عربی را به مؤسسات مردم‌نهاد واگذار کنند تا نتیجه‌ی بهتری بگیرند.

جنگ حلالیت

چندی است صنعت جدیدی پایه‌گذاری یا به عبارتی نام‌گذاری شده به نام صنعت حلال و چندی پیش هم دومین نمایشگاه صنعت حلال، صنایع غذایی حلال، صنعت دارویی حلال و صنعت لوازم آرایشی حلال و بانکداری حلال در محل دایمی نمایشگاه بین‌المللی تهران برگزار شد. این صنعت اولین بار در کشور مالزی مطرح شده است. سؤال این است که چرا چنین نهضت یا انقلابی در شرق دور اتفاق می‌افتد؟

البته از سال‌ها پیش جنگ وسیعی علیه غذای حلال صورت ‌گرفته بود. شاید اولین جنگ به کشف مشروبات باز گردد، زیرا در تمام زمان‌ها مردم برای این‌که دچار بیماری یا مرگ نشوند نیاز داشتند تا بدانند چه چیزی را بخورند و چه چیزی را نخورند. در ابتدا پیامبران این وظیفه را داشتند؛ مثلاً در یکی از آیات قران آمده که از حیوانات، 8 زوج آن خوراکی هستند و بقیه خوراکی نیستند (ثمانیه ازواج) و یا از سبزیجات و مواد دیگر موجود در زمین تنها آن‌هایی که مجاز بود، خورده می‌شدند. این جواز خوراکی چیزی به نام حلال و حرام بود، مثلاً خوردن خاک حرام است و یا خوردن هر چیزی که به بدن ضرر برساند. این‌ها یک اصل کلی بود که بیان می‌شد، اما بشر بنا به ماهیت جستجوگر خود گاهی دوست داشت، چیزهایی را هم که ممنوع است امتحان کند که اولین آن در داستان حضرت آدم (ع) بیان شده است. بعد‌ها این دامنه وسیع‌تر گردید تا جایی که در اسلام، احکام خوراکی‌ها بسیار وسیع بیان شد. چون این دو دسته‌بندی خوراکی‌های حلال و خوراکی‌های حرام امری مقطعی نبود که با مسایل شخصی یا قبیله‌ای مرتبط باشد، لذا گفتند حَلَالُ مُحَمَّدٍ حَلَالٌ أَبَداً إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَ حَرَامُهُ حَرَامٌ أَبَداً إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ، زیرا نسوج بدن انسان‌ها در طول تاریخ تغییری نداشته و نیاز بدن نیز ثابت و معلوم بود، اما بعد از رنسانس ناگهان مکتب وسیعی پیدا می‌شود که مبنای آن ضدیت یا مخالفت با مذهب است و لذا تمام چیزهایی که مذهب، حلال می‌داند، آن‌ها حرام می‌کنند و هر چه مذهب، حرام می‌داند، آن‌ها حلال می‌کنند. البته رفتار ضد مذهبی در اروپا شکل می‌گیرد که به دلیل کوتاه آمدن کلیسا مخصوصاً با پیدایش نهضت پروتستانتیسم که ترکیبی از اسلام و مسیحیت بود، چندان اوج نگرفت، اما در شرق، این مسیر با شدت بیش‌تری پیگیری شد. مثلاً عقاید مارکس یا انگلس که خودشان اروپایی بودند هرگز در اروپا یا آمریکا به شکل کامل پذیرفته یا پیاده نمی‌شود، اما در شوروی سابق بیش‌ترین پذیرش را دارد یا در چین کمونیست، یک میلیارد به این مکتب گرایش پیدا ‌کرده‌اند. متأسفانه آن‌ها چون در مسایل سیاسی، موفق به ادامه‌ی این مسیر ضدیت نشدند، در عرصه‌ی فرهنگی به این جنگ ادامه دادند که یکی از این عرصه‌ها، تغذیه و خوراک مردم در چین و یا کشورهای تابعه و زیر نفوذ آن، این امر به شدت دنبال می‌شود؛ به طوری که معیار تشخیص مسلمان از غیر مسلمان همین است؛ یعنی دولت چین غذا‌های حرام را تبلیغ و مردم را مجبور به استفاده از آن می‌کند که معلوم شود چه کسی مسلمان است تا جیره‌ی او را قطع و سهمیه‌ی او را به دیگران بدهند. البته عنوان این عمل آن است که چون جمعیت زیاد است، امکان تهیه‌ی غذا از 8 حیوان یاد شده نیست، لذا تمام حیوانات به مطبخ آورده می‌شوند و حتی از ورود آن 8 حیوان ممانعت می‌کنند زیرا به بهانه‌ی دریافت ارز یا صرفه‌جویی ارزی، آن‌ها را به کشورهای اسلامی صادر می‌نمایند! لذا می‌بینیم خوراک قورباغه یا سوسک و یا موش و امثال آن در تایلند، هنگ کنگ، مالزی و چین تبلیغ می‌شود، حتی در برخی از این کشور‌ها حمایت از حیوانات هم فراموش شده و گربه، سگ، ببر، پلنگ و میمون هم به آشپزخانه‌ها راه می‌یابند. یکی از مسابقات این کشور‌ها، خوردن مغز میمون‌ها به طور زنده است! یعنی میمون را برای مشتری می‌آورند تا برقصد بعد با تبر یک فرد متخصص، کاسه‌ی سر او ناگهان برداشته می‌شود و مغز تازه در اختیار مشتری قرار می‌گیرد. این مبارزه بر ضد غذا‌های حلال ادامه داشت تا این‌که مسلمانان فیلیپین تصمیم گرفتند راهی برای آن پیدا کنند، اما نهضت مسلمانان فیلیپین به دست هموطنان غیر هم کیش سرکوب و به عبارتی، بی‌اهمیت جلوه داده شد تا این‌که مالزی به این امر همت گماشت و چون کشوری مسلمان بود، طرح صنعت حلال به سرعت مورد حمایت قرار گرفت. مالزی از جمله کشورهای زیر نفوذ چین است که اگر چین، اقتصاد آن را فلج کند آن‌ها قادر به هیچ کاری نخواهند بود؛ لذا با این‌که مسلمان هستند ولی بیش‌ترین تبعیت را از چین دارند و نمی‌توانند مستقل به احکام اسلامی بپردازند. ماهاتیر محمد سعی داشت به تقلید از امام خمینی (ره) که علیه غرب جنگید، علیه شرق به معنای چینی آن بجنگد. البته حمایت‌های مردمی زیادی از وی شد، اما پای آن‌ها چوبین بود زیرا شکوفایی اقتصاد و پیشرفت اقتصادی، بدون حضور چینی‌ها برای مالزی امکان‌پذیر نبود، اما با رشد اقتصاد ایران و به خصوص نفوذ ایران در ارکان اقتصادی چین، فشار بر مالزی کم‌تر شد و مردم مالزی توانستند بیش‌تر بر احکام اسلامی نظارت پیدا کنند. پایه‌گذاری صنعت حلال در ایران ممکن است شوخی باشد زیرا اصلاً حرام و صنعت حرام در ایران اگر هم وجود داشته باشد، خود را حلال جا می‌زند! چه رسد به این‌که بخواهد قد علم کند. مثلاً بانکداری ربوی با نرخ 22 درصد به بالا که هم دهن‌کجی به احکام اسلام می‌کند و هم مخالفت با سیاست‌های دولت است، نرخ بهره را 12 تا 14 درصد تعیین کرده و حتی با نام‌های مقدس؛ خود را پوشش می‌دهند، اما در شرق دور که مجبورند سوسک بخورند یا سگ و قورباغه یا در اروپا که مجبورند مشروبات یا گوشت خوک بخورند، این امر معنای واقعی و حیاتی دارد و مردم به این نهضت احترام می‌گذارند. اکنون صنعت حلال در اروپا و آمریکا یا در شرق دور بیش‌تر مورد توجه است تا در کشورهای اسلامی